حس میکنم صداتو سال هاست می شناسم؛ از تو به بهم نزدیک تر کسی رو نمیشناسم
روحِ من و بگیرو بالا ببر به معراج؛ نوری تو در دلِ من نوری که نمیشه تاراج
شب ماهِ کاملِ من تو آسمون درخشید؛ رو جسمِ خاکیِ من بازم ستارهِ بارید
روزِ ازل نبودم درگیرِ رویِ ماهت؛ حالا شدم همینجا عاشقِ سر به راهت
فصلِ ستارهِ چیدن فصلِ غزل رسیده؛ آمارِ درجِ عشق بی مُنتها رسیده
دست روی دست گذاشتن بسه دیگه محمد؛ با هم بیا بگردیم دنبالِ دینِ احمد*پیامبر(ص)*
فانوسِ راه و بردار باید به شبِ جهل هجوم بُرد؛ از سایهها نترسید وقتی که باد تکون خورد
بارون و برف و گرما در ما اثر نداره؛ حتی اگه رو چترِ عشق و عقل بارونِ انتقاد بباره
باید بریم مسافر اینجا نمیشه موندش؛ موجیم ما همیشه تو ساحلِ وجودش
تو جادهها همیشه ردِ سفیدی پیداست؛ تو جادهی زندگی اون ردِ سفید دینِ احمد ماست
مقصد فقط یه چیزه پایانِ عُمرِ خاکی؛ باید به عشق نشون داد مجنون از مرگ نداره باکی
تاریخ نگارش شعر: ۱۳۹۸/۵/۷
منبع:
مأموریت+/ شعرهای محمد کارگر مزرعه ملا
شما اینجا هستید: مأموریت+/ محمد کارگر مزرعه ملا/ دفتر شعر