کوله بار
1396-01-20
کسب و کار یا ایده های خود را با تکنولوژی روز و خلاقیت پیوند بزنید
1396-01-20

خلاصه کتاب استیو جابز

خلاصه ای از کتاب: استیو جابز، انتشارات: صانعی، نویسنده: والتر ایزاکسون، مترجم: مهندس مهدی ابراهیمی، ویراستار: علی رمضانی

همانطور که در بخش معرفی کتاب ها گفته بودم خلاصه ای از کتاب استیو جابز را برایتان نوشته ام که می توانیم در این بخش آن را مطالعه کنید. خودم در هر فصل از کتاب در قسمت “یادداشت” مطالبی که به نظرم مهم می آمدند را نوشته ام، مطالبی که بیشتر باعث می شد با شخصیت و کارهای جابز آشنا شوم؛ در این قسمت می توانید آنها را مطالعه کنید

یک نکته: جدا از احترامی که برای استیو جابز و کارهایی که انجام داده قائلم، جابز هم مثل تمام انسان های دیگر اشتباهاتی داشته است، ما در مأموریت+ به خودمان این اجازه را نمی دهیم که در مورد هیچ انسانی قضاوت کنیم و او را به خاطر نکات منفی اش زیر سوال ببریم، ما در معرفی افراد موفق آنچه خوب است را می آموزیم و آنچه بد است را کنار می گذاریم. امیدوارم با خواندن این بخش انگیزه بیشتری برای خوداشتغالی و یا کارآفرینی و رسیدن موفقیت در زمینه های دیگر پیدا کنید

استیو جابز نویسنده را آزاد گذاشته تا هرآنچه حقیقت است را بنویسد، به جز طرح روی جلد کتاب که خود استیو آن را انتخاب کرد. پدر و مادر اصلی او “جوآن شیبل” و “عبدالفتاح جان جندلی” بودند. استیو به فرزند خواندگی “پل جابز” در آمد. استیو می گوید: من همواره احساس خاص بودن داشتم. در همان اوایل استعداد خوبی را از خود نمایان کرد. اولین بار توسط پدرش به الکترونیک علاقه پیدا کرد. در منطقه ای زندگی می کردند که حتی افراد بیکار مهندس بودند. پدرخوانده استیو فرد باهوشی بود اما استیو متوجه شد از والدینش باهوش تر است. مادرش قبل از مدرسه خواندن را به او یاد داده بود. در سال سوم ۲ یا ۳ بار از مدرسه اخراج شد. او یک کودک گوشه گیر و پرخاشگر بود. استیو می گوید: دوستان من واقعا باهوش بودند. او به این باور رسیده بود که توانایی ساخت همه چیز را دارد. اولین کار او بستن پیچ و مهره بود، روزنامه هم می فروخت، بعد کارمند انبار شد. او روش پدرش را در چانه زنی و کسب سود به کار گرفت. به موسیقی علاقه داشت. یک همسر باهوش و محکم داشت. او و همکارانش در اپل قادر بودند متفاوت بیندیشند. استیو و وزنیاک کار را با هم شروع کردند. سرنخی از یک مجله باعث شد تا جعبه آبی را اختراع کنند. جعبه آبی رنگ، زندگی وز و جابز را تغییر داد و دانستند می توانند آن را به فروش برسانند و فروختند. جابز می گوید: باور نمی کنید ساخت دستگاه آبی چه اعتمادبه نفسی به ما داد. حتی شوخی های آنها هم درباره سخت افزار و نرم افزار بود. وزنیاک فردی دور از اجتماع بود اما ستاره خارق العاده الکترونیک در “دبیرستان هومستد” بود. هدف استیو خلق شرکتی بود که آنقدر سرشار از خلاقیت باشد که بعد از مرگش هم پابرجا بماند.

برای به دست آوردن درآمد در یک فروشگاه، لباس های عروسکی را می پوشیدند. استیو به گیاه خواری روی آورد و دو کتاب در این مورد خواند. برای تغذیه با سبزیجات روزه می گرفت. در یک باغ سیب، درختان را هرس می کرد. از کلاس های اجباری خوشش نمی آمد. در کلاس های هنری ثبت نام کرد تا خلاقیت خود را نشان دهد. در زمان تحصیل نمی دانست چه هدفی دارد. به خوشنویسی علاقه داشت. رفتن به کلاس خوشنویس باعث شد که از این هنر در تولیدات خود کمک بگیرد. وضع مالی بدی داشت. پا برهنه راه می رفت و در زمستان صندل می پوشید. در یک گاراژ بدون سیستم گرمایش ژاکت می پوشید. جابز خود را در محل تقاطع هنر و فناوری قرار داد. در تمام محصولاتش فناوری با طراحی فوق العاده، ظرافت، احساس انسانی و حتی عشق در هم آمیخته است. جابز می گوید: اگر در آن دوره خوشنویسی شرکت نمی کردم “مک” از آن سبک های متعدد حروف یا قلم های دارای فضای متناسب بی بهره می ماند و از آنجا که “ویندوز” فقط یک کپی برداری از مک بود احتمالا هیچ رایانه شخصی از آن بهره مند نمی شد.

وزنیاک با کمترین پس انداز استارت رایانه شخصی و اپل را زد. وزنیاک اعتراف می کند که خجالتی است. استیو در صحبت کردن با نمایندگان فروش عالی بود و این را از پدرش یاد گرفته بود. استیو همیشه راهی برای کسب درآمد از ساخته های وزنیاک پیدا می کرد. رویای بزرگ شرکت اپل را استیو کشید و تولید محصولات را وزنیاک. استیو نام اپل را انتخاب کرد چون:

۱- نام اپل تیزی واژه کامپیوتر را می گرفت

۲- چون رژیم میوه خواری داشت و تازه از باغ میوه برگشته بود

۳- نام اپل را در دفتر تلفن بالاتر از آتاری قرار می داد

استیو از دوستانش کمک می گرفت. وزنیاک و جابز هر دو همدیگر را تشویق می کردند. جابز در بیشتر معرفی ها این سوال را می پرسید: “مردم حاضرند برای این دستگاه شگفت انگیز چقدر پول بپردازند؟”. با درخواست وام او مخالفت شد. رویایی فکر می کرد اما در کارش جدی بود و با پشتکار. شرکت اپل بعد از یک ماه به سود رسید. او همیشه دنبال سود کلان بود. استیو و وزنیاک در اول کار رقبای سرسختی داشتند.

استیو رویا داشت، او اراده قوی داشت. همیشه احساسات خود را بیان می کرد. استیو و وزنیاک هر کدام کارهای خاص خود را انجام می دادند و به هم نیاز داشتند. استیو نظر خودش را برای همه چیز مد نظر داشت. در کارها از متخصص مشاوره می گرفت و کمک می خواست. استیو اطمینان داشت که اپل “ll” وضعیت را تغییر می دهد. “مایک مارکولا” اولین سرمایه گذار بزرگ اپل و رئیس هیئت مدیره، که برای جابز مثل پدر بود می گوید: “هیچ گاه نباید با هدف پولدار شدن برای تأسیس یک شرکت اقدام کرد، هدف فرد باید چیزی باشد که به آن اعتقاد دارد و نیز تأسیس شرکتی که پایدار باقی بماند”. افرادی که وارد کار و زندگی او می شدند بر او تأثیر می گذاشتند. با افراد حرفه ای کار می کرد. اراده قوی داشت. سیب اپل را “راب جانوف” طراحی کرد که دوسیب بود، سیب گاز زده شده را استیو انتخاب کرد. استیو در کارها حساس بود حتی وجود چند لکه بر روی دستگاه را نمی پذیرفت. او همواره تند خو و بی ادب بود. افرادی را استخدام می کرد که به نظر خودش خوب باشند و مکان قبلی کار افراد برایش اهمیت نداشت. ضمانت ۱ ساله پیشنهاد جابز بود، در آن زمان ضمانت ها ۳ ماهه یا ۹۰ روزه بود. با “مایک اسکات” بسیار بحث می کرد و به گریه استیو می انجامید. استیو به دنبال تحولی بود که بتواند آن را متعلق به خود بداند.

استیو محصولی می خواست که به قول خودش اثری ماندگار در هستی خلق کند. او به “اتکینسون” گفت: “ما در حال ابداع آینده هستیم، به سوار شدن بر لبه موج فکر کن، واقعا هیجان انگیز است؛ حالا به شنا کردن به پشت در انتهای عقبی موج فکر کن، در هیچ کجا این کار جذابیتی ندارد به اینجا بیا و اثر ماندگاری در هستی برجای بگذار”. او بسیار باهوش بود. قیمت خودش و کارش را می دانست. رک و راست حرف خود را می زد. آنچه را که می خواست می گفت که باید ساخته شود. افراد برجسته را از شرکت های عالی مثل “زیراکس” به سمت کار با خود دعوت می کرد. استیو اعتقاد داشت: “همه اجزاء واسطه باید یک احساس خوشایند را به کاربر منتقل کند”. اپل در ابتدا با سهام خود ۳۰۰ نفر از مردم را میلیونر کرد. به سازمان های خیریه کمک می کرد. بزرگترین هدیه شخصی را به والدینش داد. او می گوید: “من باید یاد بگیرم که احساسات خود را بروز ندهم”.

او به تیمش می گفت: این را می خواهم و آن ها برایش می ساختند. کیفیت برای جابز خیلی اهمیت داشت. جاذبه و نفوذ زیادی در شرکت داشت. کار کردن با جابز برای برخی از اعضای تیم غیر ممکن بود. او به کارش، به زمان انجام کارش و به محصولاتش اعتقاد داشت و خیلی خوب قیمت کارش را می دانست.

نیروی تحریف واقعیت جابز بسیار بالا بود: شما می دانید که این گفته او نمی تواند حقیقت داشته باشد اما او به گونه ای آن را به حقیقت تبدیل می کرد. حتی در نافرمانی های روزمره طوری رفتار می کرد که انگار ساختارها و قوانین اطراف شامل او نمی شود. او ایده های دیگران را با افتخار می دزدید. زمانی می گفت: “به قول پیکاسو هنرمندان خوب، کپی می کنند و هنرمندان بزرگ دزدی و ما هیچ وقت از بابت دزدیدن ایده های خوب شرمنده نبوده ایم”. او از دیگران انتظار زیادی داشت. او بسیار باهوش و در عین حال بسیار نیازمند بود. او می دانست که ممکن است ۵ میلیون نفر مک را بخرند. هدف استیو انجام بهتر کارها بود. روی سادگی محصولات تأکید داشت. استیو با افراد برجسته در هرجا طرح دوستی می ریخت و آنها را با کار خود آشنا می کرد. زیبایی و کیفیت باید تا سرحد کمال انجام بشود. استیو می خواست همه را کنترل کند. در دفتر کار اپل اسباب بازی هایی قرار داشت مثل موتورسیکلت و پیانو. جابز روند استخدام را به دقت زیر نظر داشت. هدف استخدام افراد خلاق، بسیار باهوش و تاحدودی نا فرمان بود. در کارمندان حس افتخار نسبت به کار القاء می کرد. هر ۶ ماه یک بار افراد را به تفرجگاه برای گردهمایی می برد. یکی از نظریه های او “از ایده آل های خود نگذرید بود”. شعار مورد علاقه جابز “پیمودن راه خود یک پاداش است” و “هنرمندان واقعی هنر خود را عرضه می کنند” بود. هنرمندان واقعی ساده فکر می کنند. او به موسیقی علاقه داشت. جابز با انگیزه و الهام بخش بود. او یک کمال گرا بود. کارهایش را با ارزش جلوه می داد. او در به دست آوردن خواسته هایش و شناخت افراد مهارت فوق العاده ای داشت و دقیقا می دانست برای به دست آوردن یک نفر باید چه بگوید. او فکر می کرد در جوانی خواهد مرد. هنر واقعی دامنه ذوق را وسعت می دهد نه اینکه از ذوق پیروی کند.

بیل گیتس و جابز هر دو دانشجوی اخراجی بودند. گیتس برنامه نویس بود اما جابز نه. مایکروسافت مجوز سیستم عامل خود را به تولید کنندگان مختلف اعطا می کرد اما اپل آن را در حصار خود در آورد. جابز در مورد اینکه چه چیز به درد بخور است استعداد غریزی شگفت انگیزی داشت.

او وسواس خاصی نسبت به کارخانه و رنگ دستگاه ها داشت. او واقعا معتقد بود: قوانین عادی در مورد او صدق نمی کنند و هیچگاه ماشین خود را پلاک نکرد. اعتقاد داشت: محصول همه چیز است. استیو با “اسکالی” که یکی از دوستان صمیمیش بود درگیر شد. او هرگز از میدان دادن به صداقت سنگدلانه خود شرمگین نبود. جابز بیشتر مواقع بعد از شکست گریه می کرد. اپل در دست کسی افتاد که استیو را احمق می پنداشت و هیچ حقی به او نمی داد.

استیو از اپل اخراج شد. جابز بعد از اپل می خواست شرکت جدیدی تأسیس کند که همه کار در آن خود او باشد. او افراد کلیدی را از اپل به شرکت خود برد. استیو باور داشت که می توان واقعیت را تغییر داد. اشتیاق جابز برای کمال غیر قابل کنترل بود. جابز سخت به سرمایه گذار نیاز داشت اما مراقب بود این را نشان ندهد. بیل گیتس برای جابز برنامه ای ننوشت. جابز از هر موقعیتی برای نشان دادن کارهای خود و مجاب کردن دیگران استفاده می کرد. استیو در معرفی محصولات استاد صحنه و جلوه های ویژه بود. ویژگی که پیش از همه چیز در استیو به چشم می آید تمایل او به کنترل وقایع است. جابز همیشه یکپارچگی سخت افزار و نرم افزار را می ستود. در “نکست” شکست خورده بود.

بازگشت به صحنه فوق العاده است. جابز عادت داشت مدتی با شدت تمام روی موضوعی تمرکز کند و ناگهان تمرکزش را به چیز دیگری معطوف کند. تفریگاه مورد علاقه او “روستای کونا” در “هاوایی” بود، سادگی و زیبایی ناب آنجا در او تأثیر گذاشت و هر وقت می توانست به آنجا برمی گشت. از دیگران راهنمایی می خواست. یک بار در ازدواج شکست خورد، دومین ازدواج با “لورین پاول ۲۶سال” کاملا موفقیت آمیز بود که استیو “۳۶سال” داشت. استیو در زمان ازدواج هیچ دوستی نداشت. او می خواست بر همه چیز تسلط داشته باشد. با “لیزا برنان جابز”، دختر جابز و “کریسان برنان” که در شهر نیویورک نویسنده شد مشکل داشت. “مونا سیمپسون” خواهر تنی جابز رومانی از او نوشت.

مستعد و دارای استعدادی خارق العاده در شیوا حرف زدن. استیو به هیچ چیز کمتر از یک کار ایده آل راضی نبود. وارد صنعت فیلم، کارتون و انیمیشن شد. او می خواست سهام شرکت پیکسار را به سهام عام تبدیل کند تا با این کار دیگر به “دیزنی” وابسته نباشد و اینکار را انجام داد و موفق شد. پیکسار ۱۰ فیلم پُر فروش پشت سرهم تولید کرد. جابز در طول دوره کاری خود به “خلق محصولات عالی” مشهور بود، اما چیزی که به همان اندازه اهمیت داشت “توانایی او در خلق شرکت های برجسته با نام های ارزشمند بود.اپل- پیکسار”. موفقیت انیمیشن ها با تلاش هر دو شرکت صورت گرفت هم پیکسار هم دیزنی.

او به تمام جنبه های محصولاتش توجه می کرد. ناچار شد ساخت سخت افزار را کنار بگذارد. “ژان لویی گسی” مقاله ای نوشت و خلاقیت محصولات نکست را ستود، او یکی از مدافعان جابز بود. استیو از مشاهده طراحی عالی نیرو می گرفت. نبود استیو در اپل شرکت را سقوط داد، هیچ محصول جدیدی تولید نشد، سهام کاهش پیدا کرد. او پس از ۱۱ سال به اپل بازگشت. “آملیو” قبل از مذاکره با جابز به خود گفت: “فقط با منطق جلو برو، از جزبه او فاصله بگیر”؛ بعد از مذاکره گفت: “من در تور اشتیاق استیو افتادم”. استیو طوری با آملیو رفتار کرد که او احساس کرد یک عمر با هم دوست هستند. گیتس هم مثل جابز از اعتماد به نفس بالای برخوردار بود. استیو شخصیت بسیار پیچیده ای داشت.

 استیو به دنبال میراثی دوگانه بود: “خلق محصولات نوآورانه” و “ایجاد شرکتی پایدار”. جابز بلافاصله افراد مورد اعتماد خود را در سطوح بالایی اپل منصوب کرد. به نوعی آینده را پیش بینی می کرد، مثلا: اگر از شرش خلاص شوی مردم تو را تشویق می کنند. تمایل در کنترل کردن در خونش بود. جابز می توانست هر وقت که بخواهد مردم را اغوا کرده و مجذوب خود کند و این کار را دوست داشت. او ایده آل گرا بود. اگر مطمئن بود که فلان عمل صحیح است کسی جلودارش نبود و ترجیح می داد به چیزهایی که مطابق میل او نیست فکر نکند. او معمولا سر سوزنی اهمیت نمی داد مردم درباره اش چه فکر می کنند، می توانست با مردم قطع رابطه کند و دیگر هرگز با آنها حرف نزند. با اینکه حکم مشاوره دادن را در اپل به عهده گرفت اما به تمام کارها نظارت داشت و حرف هایش را به کرسی می نشاند. آرزوی جابز این بود که شرکتی پایدار بسازد. در طول سال جابز رهبران قوی را به هیئت مدیره اپل آورد. اپل دوباره با “مایکروسافت” دست همکاری داد. صادقانه به دیگران درخواستش را می گفت. در هنگام صحبت با افراد قدم می زد و این کار را دوست داشت.

جابز گفت: باید ثابت کنیم که اپل هنوز زنده است و هنوز هم نماد چیزی خاص است. همیشه نه را با خواهش به بله تبدیل می کرد. آنها باور داشتند که اپل یکی از بزرگترین نام های تجاری دنیاست. ایده “متفاوت بیندیش” بسیار روی استیو تأثیر گذاشت و گریه او را درآورد. هیچ مدیرعاملی در جهان نیست که به شیوه استیو با بازاریابی برخورد کند. یکی از انگیزه های او ایجاد یک شرکت پایدار بود. با آی بی ام، مایکروسافت و “دل” در ارتباط بود که می توانستند رقبای بسیار سختی برای او و اپل باشند. به افتخار دیوانگان. استیو حق کپی برداری را لغو کرد. یکی از مهم ترین نقاط قوت جابز این بود که می دانست چطور روی مسئله ای تمرکز کند. از دوستان بانفوذ و با استعداد خود در کارها کمک می گرفت. او تمرکز را بر روی ۴ محصول گذاشت. سادگی نهایت پیچیدگی است. اصلی که “آیو” و جابز هر دو به آن باور داشتند: “طراحی صرفا به ظاهر محصول مربوط نمی شود، بلکه باید بازتاب دهنده ذات محصول باشد”. استیو دائما یادآور می شد که: “طراحی بخش جدا ناپذیر چیزیست که باعث برتری ما می شود”. او دوست نداشت طرح های پیچیده را مطالعه کند. نام استیو هم در ثبت اختراع ثبت شده است. “آیو” و جابز حتی در مورد بسته بندی محصولات اپل هم وسواس به خرج داده اند و آنها را به ثبت رسانده اند. مایک مارکولا به جابز یاد داده بود که به این نکته توجه کند که: “مردم در مورد یک کتاب از روی جلدش قضاوت می کنند” و استیو از این جمله برای ظواهر و بسته بندی استفاده می کرد.

 شعار “وین گرتزسکی” ستاره هاکی: به جایی برو که قرار است گوی هاکی به آنجا برود، نه به جایی که آنجا بوده. جابز همیشه اصرار داشت که ردیف تراشه های روی بردهای مدار باید مرتب و منظم باشد ولو اینکه هیچ وقت دیده نشود. موقعی که می دید کارها کُند پیش می رود بسیار خشمگین می شد. به “آی مک” جدید سلام کنید. او می خواست خود را به آب و آتش بزند تا تردید ها را برطرف کند، به ارتش خود روحیه بدهد. اجرای یک نمایش عالی همان قدر احساسات او را برمی انگیخت که عرضه یک محصول عالی. او باور داشت به زودی کاری می کند که آنها احساس غرور کنند. جابز شعار متفاوت بیندیش را محقق ساخته بود. به افتخار دیوانگان. تولید محصول عالی و تبلیغ آن با بازاریابی فوق العاده. استیو از قطعه ای که در محصولات دیگر استفاده می شد و جذاب بود را پیدا می کرد و با سازنده آن صحبت می کرد تا آن را برای محصولات خود تولید کند. اوه، و یک چیز دیگر… شرکت خوب باید بتواند ارزش ها و اهمیت خود را در تمام کارهایی که انجام می دهد از بسته بندی گرفته تا بازاریابی انتقال دهد. یکی از قواعد کسب و کار جابز این بود که نباید از کم شدن فروش ترسید.

شعار مدیریتی او “تمرکز” بود. “کوک” هم در تور جزبه جابز گرفتار شد. کوک چون ازدواج نکرده بود خودش را غرق در کار می کرد. کوک کارهای بسیار با ارزشی انجام داد. لباس های یک شکل برای ایجاد پیوند بین کارگران و شرکت مفید است. او در کنار کار با افراد برجسته با آنها دوست می شد. جابز معتقد بود بزرگترین مزیت اپل یکپارچگی کُل محصول آن است. اصطلاحاتی که از آنها استفاده می کرد “همکاری عمیق” و “مهندسی هم زمان” بود. استیو وقتی بار دوم به اپل وارد شد سالی ۱ دلار حقوق می گرفت. من هر روز به سرکار می روم و با باهوش ترین افراد روی کره زمین در اپل و پیکسار کار می کنم. “جانسون” و جابز جلسه طوفان ذهنی برگزار می کردند. سادگی و فقدان عناصر مزاحم عوامل کلیدی موفقیت یک فروشگاه است، درست همان طور که در مورد محصول اینگونه است. نام استیو به عنوان مخترع اصلی دو اختراع مربوط به پلکان ذکر شده است. پیشخوان نوابغ. او عاشق وایت بُرد بود چون باعث می شد وضعیت را کاملا تحت کنترل داشته باشد. “ادوبی” به جابز خیانت کرد. اصل ساده سازی را هیچگاه فراموش نمی کرد. ایده های جدید برای جابز جذاب بود. “آی پاد” کلید روشن و خاموش نداشت. وارد صنعت موسیقی شد و بزرگان نزد او می آمدند تا مشکل را حل کند. حفاظت از مالکیت معنوی برای جابز ارزش فراوانی داشت. از افراد مهم کمک فکری می گرفت. جابز می توانست توجه همه را جلب کند. او توجه تمام افراد در صنعت موسیقی و خوانندگان به نام را جلب کرد. چرا به این قیمت می ارزد؟. جابز هیچ وقت دوست نداشت دست کم گرفته شود. “آی‌تونز” درخشید. استیو همه چیز را پُرفروش و پُرمخاطب می کرد. جابز علاقه چندانی برای کارهای انسان دوستانه نداشت. استیو به جلسات رو در رو اعتقاد راسخی داشت. استیو گفت: “هدف من همیشه نه تنها محصولات عالی بلکه ایجاد شرکت های عالی بوده است”.

استیو بیماری خود را پنهان کرده بود. “آی فون” برای این به وجود آمد که استیو متوجه ضعف تلفن های همراه شد. جابز و گیتس در میهمانی با هم دیدار می کردند. جلسات طوفان فکری خلاقانه. جابز یک بار دیگر نظر مخالف را با موافقت تبدیل کرد برای تولید “گوریلا گلس”. استیو پس از طراحی اولیه آیفون از آن خوشش نیامد و گفت دوستش ندارم. جابز همیشه طراحی نازکتر را ترجیح می داد. با اینکه رقبای اپل از آیفون بد می گفتند اما ۹۰ میلیون از این دستگاه فروخته شد و بیش از نیمی از سود بازار جهانی تلفن همراه را نصیب خود کرد. جابز به علت بیماری ۴۰ پوند وزن کم کرده بود. جزئیات به او انرژی می داد.

“آی پد” هم رونمایی شد. استقبال اولیه از آی پد گرم نبود، رسانه ها از آن بد می گفتند اما در کمتر از ۱ ماه اپل ۱ میلیون آی پد فروخت. او استعداد خاصی در طراحی دستگاه هایی دارد که ما نمی دانستیم به آنها نیاز داریم و ناگهان احساس می کنیم دیگر نمی توانیم بدون آنها زندگی کنیم. جابز از تبلیغات اولیه آی پد راضی نبود و با “جیمز وینسنت” به شدت بحث کرد. استیو چندین بار آگهی آی پد را تغییر داد. جابز با آی پاد صنعت موسیقی را دگرگون کرد، او با آی پد و فروشگاه برنامه شروع به دگرگون کردن تمامی رسانه ها از صنعت نشر و مطبوعات گرفته تا تلویزیون و سینما کرد. “آی بوکس” فروشگاه کتاب الکترونیکی شد. جابز گفت من عاشق این هستم که به ارتقای کیفیت مطبوعات کمک کنم.

 “گوگل اندروید” از اپل کپی برداری کرد و جابز الیه آنها شکایت کرد. گیتس معتقد بود: “سرانجام باز پیروز میدان خواهد بود، موفقیت من در نتیجه همین رویکرد است، یکپارچگی چیزی نیست که بتوان در درازمدت با آن کنار آمد”. جابز می خواست پسرش “رید” هم در جلسه شرکت داشته باشد. استیو دوستان قدیمیش را دوباره دور هم جمع کرد،”بهترین ها را”.

استیو طراحی قایقش را هم خودش انجام می داد، مانند هواپیمای شخصیش. او با کشتی به همراه خانواده خود به مکان های زیادی رفت. “موبایل می” یک افتضاح بود. مسئولیت پذیری به شدت مورد تأکید است. جابز هر روز لاغر تر می شد. بعد از اینکه جابز در سال ۲۰۱۱ بر روی صحنه رفت سهام اپل ۴ دلار کاهش یافت؛ علت: لاغر شدن جابز، در آینده نبود او، یعنی مرگ خلاقیت اپل. این مفهوم ساده که “همه چیز یکپارچه و به خوبی کار می کند” مثل همیشه مزیت رقابتی اپل بود. جابز در طراحی مجذوب شیشه شده بود. استیو ماشینش را پلاک نکرد. جابز با “اوباما” دیدار داشت. استیو حتی روی رئیس جمهور اوباما تأثیر گذاشت و رئیس جمهور گفت: “ما باید راهی برای آموزش آن ۳۰ هزار مهندسی که جابز در مورد آنها گفته بود پیدا کنیم”. بیل کلینتون، بیل گیتس، لری پیج و اریک اشمیت از گوگل، کارول بارتز از یاهو، مارک زاکربرگ از فیسبوک، جان چمبرز از سیسکو، لری الیسون از اوراکل، آرت لوینسون از جنتک و…با استیو دیدار کردند.

یوهانس کیلر اظهار داشت: “طبیعت، سادگی و وحدت را دوست دارد” و جابز هم همین نظر را داشت. جابز عمیقاً تحت تأثیر هنرمندانی قرار می گرفت که از خود “ناب بودن” را به نمایش می گذاشتند. او خود را یک هنرمند می دانست که واقعا هم بود و خلق و خوی یک هنرمند را هم کسب کرده بود. شدت عمل جابز در توانایی او در تمرکز نیز آشکار بود، او اولویت ها را تعیین می کرد، روی آنها تمرکز می کرد و عوامل منحرف کننده را حذف می نمود. او به شدت صادق بود. رهبران مودب و نرم خویی که مراقبند دیگران را نرنجاند، به طور کُلی هنگام اعمال تغییرات چندان موفق نیستند. استیو می گوید: بعضی از مردم می گویند “به مشتریان آنچه که می خواهند را بدهید” اما این روش من نیست، کار ما این است که قبل از آنها بفهمیم چه می خواهند. هنرمندان بزرگ و مهندسان بزرگ مشابه هستند، به طوری که هر دوی آنها تمایل به ابراز وجود دارند. شرکتی بسازید که پایدار باشد. شما باید بتوانید به شدت صادق باشید. و اگر من آن کار را انجام نمی دادم هیچ کس آن را انجام نمی داد. شما باید همیشه بر نوآوری پا فشاری کنید .اگر شما در حال متولد شدن نباشید، در حال مردنید.

خب دوستان خسته نباشید، این خلاصه ای بود از کتاب استیو جابز که ۶ صنعت را متحول کرد:

۱- رایانه های شخصی

۲- فیلم های انیمیشن

۳- موسیقی

۴- گوشی های همراه

۵- رایانه های تبلت

۶- نشر دیجیتال

تمام صفحات این کتاب جذاب و خواندنی است، امّا بعضی از قسمت های آن روی من تأثیر زیادی گذاشت:

۱- صفحه ۲۴۷: به افتخار دیوانگان، نخاله ها، سرکشان، دردسر آفرینان، وصله های ناجور. آنان که همه چیز را جور دیگری می بینند. آنهایی که علاقه به قواعد ندارند و هیچ احترامی برای وضع موجود قائل نیستند. می توان از آنها نقل قول کرد، با آنها مخالفت کرد، از آنها ستایش و بد گویی کرد. اما تنها کاری که با آنها نمی توان کرد، نادیده گرفتن آنهاست. زیرا آنها همه چیز را عوض می کنند. آنها نژاد انسان را به پیش می رانند. برخی آنها را دیوانه می پندارند، اما ما آنها را نابغه می خوانیم. زیرا کسانی که آنقدر دیوانه باشند که در فکر عوض کردن جهان باشند، این کار را می کنند.

۲- صفحه ۳۶۴: جابز از “آلن کی” خواست تا نظرش را در مورد آیفون بگوید؛ کی گفت: ابعاد صفحه اش را به ۵ اینچ در ۸ اینچ برسان تا در جهان حکم رانی کنی.

۳- “اوه” و یک چیز دیگر. این جمله به حسن ختام کلام جابز تبدیل شد.

۴- تبلیغات مکینتاش: او و “رجیس مک کنا” می خواستند لحظه معرفی محصول جدید اپل به یک لحظه هیجان انگیز ملی تبدیل شود. آگهی مکینتاش در مسابقه سوپربول پخش شد. در اوایل مرحله کوارتر سوم از مسابقات سوپربول تیم غالب ریدرز در مقابل تیم رد اسکینز یک امتیاز تاچ داون به دست آورد و تصویر صفحه نمایش تلویزیون در سراسر کشور به جای پخش مجدد آن صحنه به مدت دو ثانیه کامل سیاه شد. سپس تصویر سیاه و سفید و هولناک از آدم هایی به نمایش درآمد که هماهنگ با یک موسیقی ترسناک در حال رژه رفتن بودند و تمام صفحه نمایش را پُر کردند. بیش از ۹۶ میلیون نفر یک آگهی را می دیدند که با آگهی هایی که تا به حال دیده بودند شباهت نداشت. در حالی که آدم ها با وحشت محو شدند برادر بزرگ را تماشا می کردند، گوینده ای به آرامی گفت “در ۲۴ ژانویه، شرکت اپل کامپیوتر مکینتاش را معرفی خواهد کرد و شما متوجه خواهید شد که چرا سال ۱۹۸۴ مانند رمان ۱۹۸۴ نخواهد بود”. شور و هیجانی برپا شد. آن روز بعد از ظهر هر ۳ شبکه همراه با ۵۰ ایستگاه تلویزیونی محلی در گزارش های خبری این آگهی را پخش کردند و با این کار آگهی مکینتاش در دوران قبل از به وجود آمدن یوتیوب به طور بی سابقه ای مانند ویروس در همه جا پخش شد. و در نهایت مجله های تی وی گایو، ادور تایزینگ ایج این آگهی را به عنوان بهترین آگهی دوران انتخاب کردند. در طول سال ها استیو جابز به استاد بزرگی در رونمایی از محصولات تبدیل خواهد شد. درباره مکینتاش، آگهی بی نظیر “ریدلی اسکات” فقط بخشی از معرفی این دستگاه بود. جابز راه هایی برای انفجارهای تبلیغاتی پیدا کرده بود که آنقدر تأثیرگذار بود که شور و هیجان موجود مانند یک واکنش زنجیره ای تقویت می شد.

۵- رونمایی از مکینتاش: جابز که توانایی ذاتی در اجرای نمایش داشت، از صحنه تاریک گذشت و به کنار یک میز رفت که یک کیف پارچه ای روی آن بود. وی گفت: “حالا می خواهم مکینتاش را به شما معرفی کنم”؛ او رایانه، صفحه کلید و موس را بیرون آورد، آنها را ماهرانه به هم وصل کرد، سپس یکی از فلاپی های جدید سه و نیم اینچی را از جیب پیراهن خود بیرون آورد. در آن لحظه موسیقی متن ارابه های آتش نواخته شد. از آنجا که شب گذشته دمو درست کار نکرده بود، جابز یک لحظه نفس خود را در سینه حبس کرد. اما این بار بدون نقص عمل کرد. کلمه “مکینتاش” به صورت افقی بر روی صفحه نمایش بالا و پایین می رفت، پس از آن از زیر آن عبارت “به طور دیوانه وار عالی” در صفحه ظاهر شد، طوری که انگار آن را به آرامی با دست می نوشتند. تماشاگران که تا به حال چنین گرافیک زیبایی ندیده بودند، برای لحظه ای سکوت کردند. فقط صدای نفس بریده شنیده می شد و سپس در یک حرکت سریع، مجموعه ای از تصاویر بر روی صفحه آمد؛ وقتی نمایش تمام شد، جابز لبخند زد و یک پیشنهاد مطرح کرد. گفت: “ما اخیراَ درباره مکینتاش زیاد صحبت کرده ایم اما امروز، برای اولین بار می خواهیم به مکینتاش این فرصت را بدهیم که شخصا درباره خودش صحبت کند”. سپس به سمت رایانه رفت دکمه روی موس را فشار داد و مکینتاش با استفاده از ویبراتور اما با یک صدای بم محبت آمیز، اولین رایانه ای بود که خود را معرفی می کرد. او گفت: “سلام. من مکینتاش هستم. بیرون آمدن از این کیف واقعا عالی است”. مکینتاش صبر نمی کند تا تشویق ها و فریادهای پُر شور تماشاگران قطع شود و این تنها مسئله ای بود که به نظر می رسید مکینتاش نمی داند آن را چطور انجام دهد. به جای اینکه برای لحظه ای از هیجان موجود لذت ببرد، به صحبت هایش ادامه می داد؛ “من به سخنرانی در جمع آشنایی ندارم، اما می خواهم شعاری را با شما در میان بگذارم که وقتی برای اولین بار با پردازنده مرکزی آی بی ام آشنا شدم به ذهنم رسید: هرگز به رایانه ای که نمی توانید آن را جابه جا کنید اعتماد نکنید”. دوباره همهمه داخل سالن باعث شد تقریبا جملات آخر مکینتاش شنیده نشود. “بدهی است که من می توانم حرف بزنم. اما در حال حاضر می خواهم گوشه ای بنشینم و به دیگران گوش بدهم. پس بسیار مایه افتخار است که مردی را به شما معرفی کنم که برای من مثل پدر است: استیو جابز”. غوغایی برپا شد، جمعیت بالا و پایین می پریدند و دست های خود را با هیجان تکان می دادند….

۶- نیروی تحریف واقعیت جابز: وقتی استیو جابز یک دیدگاه غیر منطقی نسبت به آینده دارد. به عنوان مثال: وقتی می گوید من در عرض چند روز می توانم این بازی را طراحی کنم، واقعیت را وارونه جلوه می دهد. شما می دانید که این گفته می تواند حقیقت نداشته باشد، اما او به گونه ای آن را به حقیقت تبدیل می کند.

۷- وقتی طراحی نهایی تمام شد جابز تیم مکینتاش را به جشنی دعوت کرد. او گفت “هنرمند واقعی کارهایش را امضاء می کند”؛ به همین دلیل یک برگه کاغذ طراحی  و یک قلم شارپی درآورد و گفت همگی آن را امضاء کنید. امضاها در داخل مکینتاش حک می شد. هیچ کس نمی توانست آنها را ببیند اما اعضای تیم می دانستند امضاء آنها داخل دستگاه است.

۸- یکی از شعارهای مورد علاقه جابز”پیمودن را خود یک پاداش است” بود. او دوست داشت بر این موضوع تأکید کند که تیم مک یک گروه ویژه است و مأموریتی ویژه و برتر دارد.

۹- زمان تغییر فرا رسیده است: آنهایی که اکنون بازنده اند/ بعدها برنده خواهند شد/ چراکه آنها به مرور زمان تغییر می کنند/ باب دیلن

۱۰- رونمایی رایانه نکست: جابز کاری کرد که تماشاگران از همان اول او را تشویق کنند: “بازگشت به صحنه فوق العاده است”.

۱۱- روستای مورد علاقه جابز “کونا” در هاوایی بود. جابز در نگاه اول از چندین خانه ویلایی با سقف شالی پوشی که در ساحل جزیره بزرگ هاوایی پراکنده بودند خوشش نیامد، اما در عرض چند ساعت نظرش عوض شد و آنجا را مثل بهشت می دید. سادگی و زیبایی ناب آنجا در او تأثیر گذاشت و هر وقت می توانست به آنجا باز می گشت.

۱۲- بازگشت سرطان: یک بار متخصص مجاری تنفسی قصد داشت هنگامی که او در خواب عمیقی بود یک ماسک روی صورتش قرار دهد. جابز آن را پاره کرد و زیر لب گفت که: از طراحی آن متنفر است و آن را روی صورتش قرار نمی دهد. با آنکه به سختی می توانست صحبت کند به آنها دستور داد که ۵ نوع ماسک مختلف بیاورند تا طراحی مورد علاقه اش را انتخاب کند. او همچنین از نمایشگر اکسیژن که روی انگشتش قرار داده بودند متنفر بود. او به آنها گفت: بیش از اندازه زشت و پیچیده است. او راه هایی برای طراحی ساده تر آن پیشنهاد کرد. پاول “همسرش” به خاطر می آورد که: “او توجه بسیار زیادی به جزئیات محیط و اشیای اطراف خود می کرد و این موضوع باعث ضعیف شدن او می شد”.

۱۳- ما باور داریم که ما می توانیم بهترین محصولات روی زمین را تولید کنیم و این واقعیت تغییر نمی کند. ما به طور مداوم روی نوآوری تمرکز می کنیم. ما به سادگی باور داریم نه پیچیدگی. ما باور داریم که باید صاحب فناوری های اصلی محصولاتی باشیم که تولید می کنیم و فقط در بازارهایی حضور داشته باشیم که می توانیم تفاوت چشمگیری ایجاد کنیم. ما باور داریم که باید به هزاران پروژه نه بگوییم تا فقط روی چند محصولی که برای ما مهم و با ارزش هستند تمرکز کنیم. ما با همکاری نزدیک و تعامل متقابل میان گروه های کاری عمیقا باور داریم که به ما اجازه می دهد نوآوری هایی را انجام دهیم که دیگران قادر به انجام آنها نیستند. و باید بگوییم که ما به چیزی جز تعالی در هیچ کدام از گروه های شرکت راضی نمی شویم و ما آنقدر با خودمان صادق هستیم که اعتراف کنیم که اشتباه می کنیم و جسارت لازم برای اصلاح خود را نیز داریم. و من فکر می کنم که صرف نظر از اینکه در هر جایگاه چه کسی حضور دارد، این ارزش ها آنقدر در شرکت اپل نهادینه شده اند که اپل بسیار موفق خواهد بود.

۱۴- قدرت ایده: در سال ۲۰۰۱ ایده ای به ذهن جابز خطور کرد: رایانه شخصی شما به عنوان یک قطب دیجیتال برای دسته ای از دستگاه ها روزمره مانند: پخش کننده موسیقی، دستگاه های ضبط ویدیویی، تلفن ها و تبلت ها عمل می کند. این باعث قدرت اپل در خلق محصولات تمام و کمالی شد که استفاده از آنها ساده بود. بنابراین اپل از یک شرکت رایانه ای بلند پایه به با ارزش ترین شرکت فناوری در دنیا تبدیل شد.

۱۵- استیو مجوز بسیاری از کپی برداری ها را فسخ کرد. البته مخالفت جابز با اعطای حق کپی برداری تنها بر سر مسائل مالی نبود؛ او ذاتاً با این قضیه مخالف بود. یکی از مهمترین اصول او این بود که سخت افزار و نرم افزار باید کاملا یکپارچه باشند. او عاشق این بود که تمام جنبه های زندگی اش را کنترل کند و تنها راه انجام این کار در مورد رایانه عبارت بود از بر عهد گرفتن مسئولیت تمام و کمال تجربه کاربر.

من به خاطره زنده نگه داشتن یاد استیو جابز در سایت مأموریت+ می خواهم کاری انجام دهم که اگر جابز بود به آن افتخار می کرد. من حق کپی برداری این مطالب و تمام بخش های دیگر مأموریت+ را لغو می کنم؛ یعنی کسی نمی تواند این مطالب و مطالب بخش های دیگر مأموریت+ را کپی کند.

متفاوت بیندیش

خانه پدریِ جابز در لوس آلتوس و پارکینگ آن؛ جایی که اپل در آن متولد شد.

جابز و وزنیاک در گاراژ، سال ۱۹۷۶.

در خانه اش در وودساید، ۱۹۸۲؛ او چنان کمال گرایی بود که در خرید مبلمان منزل به مشکل برمی خورد.

دایانا واکر به مدت ۳۰ سال عکس های ویژه ای از دوست خود استیو جابز گرفت که بخشی از آنها را در زیر مشاهده می کنید:

در آشپزخانه اش: “پس از هفت ماه حضور در روستا های هند. وقتی برگشتم با دیوانگی دنیای غربی و نیز ظرفیت آن برای تفکر منطقی رو به رو شدم”.

در استنفورد، ۱۹۸۲؛ او به سوالات دانشجویان توجهی نکرد و با سوالات مشمئز کننده جنجالی به پا کرد.

در کنار لیزا: “پیکاسو یک جمله معروف دارد- هنرمندان خوب کپی می کنند و هنرمندان بزرگ دزدی، و ما هیچ وقت از بابت دزدیدن ایده های خوب شرمنده نبوده ایم”.

با جان اسکالی در پارک مرکزی، ۱۹۸۴؛ او به اسکالی گفت: “آیا می خواهی تمام عمرت را با فروش آب و شکر بگذرانی, یا به دنبال موقعیتی هستی تا دنیا را تغییر دهی؟”.

در محل کار خود در اپل، ۱۹۸۲؛ از جابز پرسیده شد که آیا می خواهد تحقیقات بازار انجام دهد یا خیر؟. جابز پاسخ داد: “خیر، چون تا وقتی ما به آنها نشان ندهیم که به چه چیز نیاز دارند, مشتریان خودشان نمی دانند که چه می خواهند”.

در کنار جان لستر، آگوست ۱۹۹۷؛ “رفتار و چهره جذاب و بچه گانه او، یک کمال گرایی هنری را پنهان کرده بود که با کمال گرایی هنری جابز رقابت می کرد”.

به هنگام کار کردن بر روی سخنرانی خود در مک ورلد بوستون، پس از کسب رهبری مجدد اپل در سال ۱۹۹۷. “ما در آن دیوانگی، نبوغ را می بینیم”.

در دفتر کار خانگی خود در پالو آلتو، ۲۰۰۴. “من دوست دارم در محل تلاقی هنرهای آزاد و فناوری زندگی کنم”.

در مک ورلد بوستون. هنگامی که گیتس درباره معامله شان صحبت می کند: “این بدترین و احمقانه ترین اجرای صحنه تمام عمرم بود, چون مرا کوچک نشان داد”.

در کنار پدرش- پل جابز؛ پس از اینکه مونا- خواهر استیو، پدر واقعیشان را پیدا کرد، استیو همواره با ملاقات با او سر باز زد.

در حالی که ایو را در فوت هیلز پارک، در پالو آلتو برعکس آویزان کرده است: “او مثل یک تپانچه است و اراده اش از هر بچه ای که من تا کنون دیده ام قوی تر است؛ مثل این می ماند که انتقام دیگران را از من می گیرد”.

به همراه رید در کنیا، ۲۰۰۷: “هنگامی که تشخیص داده شد من مبتلا به سرطان هستم, با خدا عهد بستم که فارغ التحصیلی رید را ببینم”.

و یک عکس دیگر از دایانا واکر، یک پرتره در خانه اش در پالو آلتو, در سال ۲۰۰۴.

منبع:

مأموریت+

کمپین"دست های مهربان" سایت مأموریت+.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *