مددی کُن

من برای با تو بودن از خودم گذشته بودم

دلمو پای دو چشمِ مستِ تو گذاشته بودم

وقتی سهمم از دارِ دنیا فقط و فقط یه کوله‌باره

تو نذار این دلِ شادم مثلِ آسمون بباره

میونِ این همه آدم خودمو گُم کرده بودم

به هوای با تو بودن به دلِ طوفان زده بودم

تو بگفتی که بسازم کشتی عقل و عشق را و به دریا بزنم

تو بگفتی که همه پشت و پناه تو منم

مددی کُن من نه آن ناخدای ماهرم

تو معبود منی، تو آن خدایِ قادرم

تاریخ نگارش شعر: ۱۳۹۷/۲/۱۳

منبع:

مأموریت+/ شعرهای محمد کارگر مزرعه ملا

شما اینجا هستید: مأموریت+/ محمد کارگر مزرعه ملا/ دفتر شعر