همیشه گریه کردن با ۱- غم و ناراحتی همراه نیست
۲- گاهی گریه از شادیست
۳- گاهی از شکرگزاری
۴- گاهی از فهم حقایقی است که عجیب تو را در زندگی تکان می دهند
و گریه کردن تنها نقطه ای می شود که تو می توانی با آن نکته و یا درس مهم عمیقا ارتباط برقرار کنی و نشان دهی که آن را به خوبی فهمیده ای و جز گریه کار دیگری از دستت بر نمی آید
برای من هم پیش آمده و پیش می آید که نه به خاطر غم های زمینی و یا از روی شادی و شکرگزاری، بلکه به خاطر درک برخی حقایقِ بسیار بزرگ گریه کنم
بی تفاوتی نسبت به احساسات خود کار درستی نیست و گریه کردن یکی از راه های بروز احساسات انسان می باشد که در هر چهار موردی که در اول مقاله به آنها اشاره شد تأثیر مطلوب خودش را دارد، در این مقاله می خواهیم گزینه چهارم را مورد بررسی قرار دهیم که بسیار کم از آن سخن گفته شده است
آنجا که حقیقتی عمیق را به خوبی درک می کنی و آن حقیقت همانند چشمه ای می شود که آبِ آن از چشمِ تو جاری می شود و روح و جسم تو چقدر به این گریه های بی غم محتاج است چرا که عظمت انسانی خودت را بیشتر متوجه خواهی شد
بی حکمت نبوده است که خداوند در گریه فواید بسیاری قرار داده است که برای سلامتی ما مفید می باشد و نباید جلوی آن را گرفت چرا که محققان گفته اند چنین کاری به معنی از دست دادن تعداد زیادی از مزایا و فواید آن است؛ آنها این مزایا و فواید را چنین بیان می کنند:
اثر آرام بخش و تسکین دهنده ای دارد، دردها را تسکین می دهد و ما را به آرامش می رساند
استرس و نگرانی را از ما دور می کند و خلق و خوی ما را بهتر می کند
روحیه ما را تقویت کرده و به تسکین دردها کمک می کند و احساسات بهتری را در ما به جریان می اندازد
سموم بدن را دفع می نماید
به خواب بهتر کمک می کند
با باکتری های چشم مبارزه می کند در نتیجه باعث بهبود بینایی و کاهش تاری دید می شود
حالا چرا به جای خنده و شادی، گریه؟
دلیل اصلی این است که خیلی ها گریه کردن را بد می دانند، فکر می کنند خیلی قوی هستند و کنترل احساساتشان به خوبی در دستانشان قرار دارد، به خاطر همین هیچوقت گریه نمی کنند. انسان بودن با دیگر موجودات تفاوت هایی دارد و یکی از آن تفاوت ها گریه کردن است، البته گریه در هر جایی نه، بلکه در خلوت خود و یا در کنار عزیزترین فردی که خیلی خیلی با ما صمیمی است و به خوبی ما را درک می کند. در ضمن افراد غمگین و افسرده که مشکلات روحی و روانی دارند و در بیشتر اوقات در غم و اندوه و گریه به سر می برند داستانشان کاملا متفاوت است و حتما باید به پزشک و روانشناسی متخصص و کاربلد مراجعه کنند اما منظورم در این مقاله به اندازه گریه کردن، در جای خود گریه کردن و خصوصا “گریه های بی غم” است؛ کمتر جایی درمورد این موضوع گفته و نوشته شده و در رسانه ها نیز زیاد از آن خبری نیست، جز گریه های عاشقانه و کودکانه و از دست دادن چیزی و یا کسی و یا دیدن منظره ای بسیار غمگین، دیگر ردپایی از گریه دیده نمی شود
اما گریه های بی غم چگونه حاصل می شود و چگونه وارد این بُعد از گریه کردن شویم؟
باید با انسان های بزرگ در ارتباط بود، با آنها که کارشان پرده برداشتن از اسرار است، آنها که معمولی زندگی نکرده اند؛ مثلا حافظ یکی از آنهاست.
یکی از دوستانم که دقت خاصی به چشم هایم دارد هر وقت متوجه می شود که گریه کرده ام می گوید: “بازم حافظ؟؛ خدا بگم چیکارش کنه که اشک تو رو در میاره”. من هم در بیشتر مواقع جوابم به او این است: “ای بابا، تو چیکار داری؛ کار خوبی می کنه” و بعد موضوع صحبت را عوض می کنم
شور عجیبی دارم برای خواندن شعرهای حافظ؛ نمی دانم، نمی دانم این مرد چه گوهری در قلب خود داشته است که عنایت خداوند بر او در شعرهایش کاملا آشکار است. وجود تنها شاعری که بارها ستایشگرش بودم و هستم و فاتحه خوانش می باشم حافظ است. در بیت های پُر از مفهومش، در کلماتی که به هم متصل می کند مانند حافظ هیچ کسی را ندیدم
مثلا با این شعرهایش عجیب بارها گریه کرده ام:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند؛ واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند؛ باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی؛ آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال؛ که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؛ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد؛ که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد؛ اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود؛ که ز بند غم ایام نجاتم دادند
– – –
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند؛ گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
– – –
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد؛ عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید مِلِک عشق نداشت؛ عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد؛ برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز؛ دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند؛ دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت؛ دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت؛ که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
– – –
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم؛ هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا؛ بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من؛ در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود؛ در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
قسمت حوالتم به خرابات میکند؛ هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد؛ کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت؛ با جام می به کام دل دوستان شدم
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید؛ ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست؛ بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا؛ بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
با این شعر از حکیم سنایی با صدای محسن چاوشی بارها گریسته ام:
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی؛ نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم؛ همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری؛ احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت؛ تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی؛ تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی؛ بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی؛ بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی؛ نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی؛ نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی؛ همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی؛ همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد؛ لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید؛ مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
و بسیاری شعرها و موضوعات دیگر
این مقاله را به مناسبت روز شعر و ادب فارسی که در هفته ی پیش بود تکیل کردم و برایتان گذاشتم، امیدوارم به آن توجه داشته باشید و بُعد جدیدی از وجود خود را به درستی کشف کنید و از فواید بسیار مفید آن بهره مند شوید. فکر می کنم حق مطلب تیتر این مقاله به خوبی در این محتوا ادا نشده باشد و در روزها، هفته ها و ماه های دیگر این مقاله کامل تر شود.
– – –
پینوشت به زبان خودمانی:
محسن چاوشی از اون خوانندگانی هست که با صدا و موسیقیِ خودش روح میدمه در کالبدِ شعرهای اینچنین محترمی*شعری که از حکیم سنایی در مقاله گذاشته شد*. ممکنه قبلا چند نفر دیگه این شعر و شعرهایی شبیه به این رو خونده باشن اما وقتی محسن چاوشی می خونه یه چیز دیگست، انگار تازه شعر حیات پیدا کرده. یه حس خوبی داره این آهنگ که خیلی لطیف و عظیمه. وسواسش در انتخابِ اشعار و موسیقی و نحوه ی خوندن, ازش یه خواننده ی استثنایی ساخته که تا همیشه در تاریخِ موسیقی و خوانندگی می درخشه؛ البته بماند که شاعرِ این شعر، “حکیم سنایی” چه منظومه ی فکریِ عظیمی داشته که این شجره ی عظیم رو به زیبایی سروده؛ وای، وای، وای…
واقعا چطور میشه در ذهن, خدا رو با این المان هایی که شاعر سروده وصف کرد!؟
به نظرم این ویدیو بهترین ویدیویی بود که تو آرشیوم وجود داشت و به تنِ این آهنگ میومد و جالب اینکه عجیب بهش اومد و دقیقا به اندازه ی آهنگ بود, نه کم و نه زیاد، چند وقت پیش میکسش کردم با آهنگ و هرازگاهی می بینم، گوش می دم و باهاش زندگی می کنم، گفتم برای شما کاربران فهیم مأموریت+ هم بزارمش؛ امیدوارم لطمه ای نزده باشه به تصویرِ ذهنیِ شنونده ها از این آهنگ و شعرِ محترم و عظیم، خودم که خیلی حظ می کنم باهاش، امیدوارم برای شما هم که گوش می دید و نگاه می کنید همینطور باشه و قسمتی از عظمتِ بی انتهای پروردگار بیشتر مشخص بشه برای هممون.
۱۳۹۹/۶/۲۸
منبع:
مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا
مطالب مرتبط: