قصهی دیدنِ تو
قصهی خندیدنت
قصهی شکُفتنِ
گونههای سرخِ تو
قصهی باغِ بهار
قصهی آبِ روُن
قصهی پریدنِ
بادبادک از پشتِ بوم
یادته کودکی رو
که میرفت روی حیاط!
صبح تا شب بازی میکرد
با درختای حیاط!
یادته اون قدیما
بچههای کوچمون
من و اون توپ پلاستیکی و یه تیرکمون!
دیگه اون روزا گذشته
دیگه اون شبها تموم شد
خندهای کودکیهام
مثلِ آبِ رودِ کوچه اومد و رد شد و رد شد
که برسه به دریا به جنوب به اون ستاره
که یه عمره بیقراره، که یه عمره بیقراره
تاریخ نگارش شعر: ۱۳۹۹/۸/۲
منبع:
مأموریت+/ شعرهای محمد کارگر مزرعه ملا
شما اینجا هستید: مأموریت+/ محمد کارگر مزرعه ملا/ دفتر شعر