چگونه ثروتمندترین کارآفرین ایرانی یک ایدهی بکر را تبدیل به میلیونها دلار کرد؟
در سال ۱۹۹۵ پیر امیدیار در حالیکه ۲۸ سال داشت در یک آخر هفته پشت کامپیوترش نشست و شروع به کد نویسی کرد آنجا نقطه شروع کسبوکاری بود که بعدها به ebay مشهورشد. ebay یک سایت حراج آنلاین و یک فروشگاه اینترنتی است که افراد و کسبوکارها در آن میتوانند به خرید و فروش محصولات و خدمات خود بپردازند. امروز ebay ۳۱۵۰۰ کارمند و ۱۴ میلیارد دلار درآمد دارد و امیدیار، رئیس هیئتمدیرهاش را یکی از ثروتمندترین مردان جهان کرده است. وی اخیراً بیشتر تمرکز خود را بر روی کارهای بشردوستانه گذاشته است.
او از طریق “گروه امیدیار” بیش از یک میلیارد دلار در سازمانهای غیرانتفاعی و انتفاعی که بر روی پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تمرکز دارند سرمایهگذاری کرده یا به آنها بخشیده است. اما امیدیار علاقهای به کارهای خیریهای که در آن مقداری پول بخشیده میشود ندارد؛ در عوض او علاقه به چیزی دارد که در اولین روزهای ebayدر مورد رهبری کشف کرد: اگر شما فردی را توانمند کنید که خوب باشد، خوب خواهد شد.
انسان اساساً موجود خوبی است. اگر به او فرصت خوب عمل کردن داده شود عموماً رفتارش نیز خوب خواهد بود/ پیر امیدیار
مدل کسبوکارebay:
سایت ebay جایی است که فروشهای فرد به فرد صورت میگیرد. این سایت برای بسیاری از فروشندگان این فضا را فراهم میکند که طی مدت زمانی مشخص کالای خود را به حراج بگذارند. سایت خود بهطور مستقیم در جریان این معاملات چیزی را عرضه و یا خریداری نمیکند. فروشنده میتواند لیستی از محصولات را ارائه کند و خریدار میتواند محصولات را جستجو کند و برای هر کدام که تمایل داشت پیشنهاد قیمت بدهد. بالاترین قیمت پیشنهادی برنده معامله میشود. درآمدebay از ۲ منبع به دست میآید:
۱- فروشنده زمانی که میخواهد محصولش را در سایت به نمایش بگذارد باید مقداری هزینه کند که این هزینه برگشت داده نمیشود. این هزینه بین ۵۰ سنت تا ۳ دلار است که بر اساس قیمت اولیه محصول تعیین میشود. همچنین اگر فروشنده تمایل داشته باشد میتواند با پرداخت مبلغی اضافهتر محصول خود را در لیست محصولات برجسته قرار دهد.
۲- زمانی که معامله انجام شد ebay به میزان ۹/۷ درصد قیمت نهایی را میگیرد.
هرچند در ابتدا این خرید و فروش از کالاهای معمولی و کمارزش شروع شد اما به تدریج بسیاری از شرکتهای بزرگ و کوچک در اندیشه عرضه محصولات مستعمل و یا حتی نو خود در این سایت شدند و این باعث پیشرفت سریع این حراجی آنلاین شد. طبقهبندیهای متعددی که در eBayوجود دارد باعث میشود خریدار و یا فروشنده به راحتی به بخش کالای مورد نظر خود مراجعه کند و به ارائه و یا خرید کالا بپردازد.
در سایت ebayتاکنون محصولات خاصی نیز عرضه شده است که بعضاً جالب نیز هستند، برای مثال:
بیش از هزار قطعه از لوازم متعلق به صدام حسین
یک شهر متروک در کالیفرنیای شمالی به قیمت ۱۷ میلیون دلار
توپی که دیوید بکام در بازی با پرتغال در جام ملتهای اروپا نتوانست وارد دروازه کند به مبلغ ۴۵ هزار دلار
زندگی پیر امیدیار و داستان شکلگیری ebay:
پیر امیدیار یک کارآفرین ایرانی آمریکایی است. درواقع یکی از والدین او ایرانی است و خودش هم در فرانسه به دنیا آمده است. در سال ۱۹۶۷ زمانی که والدینش در پاریس زندگی میکردند به دنیا آمد؛ پس از آن پدرش برای تحصیل در رشته فیزیک عازم مریلند آمریکا شد. پیر امیدیار که به همراه پدر و مادرش به آمریکا رفته بود که طی دوران دبیرستان عاشق کامپیوتر شد؛ او توانست در سال ۱۹۸۸ در رشته کامپیوتر از دانشگاه “تافتس” فارغالتحصیل شود. پس از فارغالتحصیلی در شرکت “اپل” مشغول به کار شد؛ طی همین دوران با خانمی به نام پاملا آشنا شد و مدتی بعد هم با وی ازدواج کرد. جالب است بدانید که خانم پاملا نیز فامیل خود را به امیدیار تغییر داده است. این زوج همانند “بیل گیتس” و همسرش اعلام کردهاند که قصد دارند طی سالهای آینده بخش عمده ثروت خود را خرج کنند؛ آنها گفتهاند که حدود ۲۰ سال آینده به جز یک درصد از ثروتشان بقیه آن را خرج میکنند. در ادامه داستان کاری پیر امیدیار را از زبان خودش بخوانید:
زمانی که من کار خودم را به عنوان یک مهندس نرمافزار شروع کردم، واقعاً کارم استاندارد بالایی داشت و اغلب فکر میکردم افراد دیگر به آن استانداردها دست نخواهند یافت؛ اما به مرور زمان، متوجه شدم که حتی اگر سایر افراد تیم کارها را به اندازهای که من از آنها میخواهم بینقص انجام ندهند و حتی اگر حدود ۸۰ درصد انتظاراتم را برآورده کنند عالی خواهد بود. چون تیم ۵ نفره است و ۵ تا ۸۰ درصد بسیار بیشتر از ۱۰۰ درصد من است؛ این موضوع من را به فکر استفاده از توانمندیها و استعدادهای بقیه افراد انداخت. “به آنها اجازه بده وارد بازی شوند، آنها مسائل را به شیوهای متفاوت از تو حل خواهند کرد”.
در ۱۹۹۱ من در راهاندازی استارتاپ Ink Development شرکت داشتم. این استارتاپ بعداً در سال ۱۹۹۶ توسط مایکروسافت خریداری شد؛ خرید بزرگی نبود ولی قطعاً در من اشتیاقی برای ریسک ایجاد کرد.
در طی تابستان ۱۹۹۵، من به فکر ایدهی ساخت یک محل خرید آنلاین افتادم. من همیشه به بازارها علاقه داشتم به ویژه این نظریه که “در یک بازار فقط در صورتی کالاها با یک ارزش عادلانه مبادله میشوند که همه به اطلاعات یکسانی دسترسی داشته باشند”؛ واقعاً نظریهی جالبی است؛ اما اجرای آن زمانی من را غلغلک داد که مقداری پول اضافی داشتم و میخواستم در یک عرضه اولیه در بورس شرکت کنم. سهم با قیمت ۱۵ دلار عرضه شد. کارگزاریم با من تماس گرفت و گفت: “خوب، شما سهم را با قیمت ۲۴ دلار گرفتید”. من گفتم: “چی؟”؛ گفت: “۱۵ دلار قیمت ایدهآله، نه قیمتی که افراد عادی مثل شما میتونن به آن برسن”. من گفتم: “منظورت چیه آدمای مثل من؟”؛ حقیقت این است که نظریه بازار کارا خیلی خوب است ولی در تئوری، در عمل افراد معمولی از آن بیبهره هستند.
من شروع به تفکر در مورد اینترنت کردم، شاید میتوانستم با کمک آن قدرت بازار کارا و کارآمد را در اختیار مردم عادی قرار دهم؛ البته افراد عادی در خانهی خودشان سهام نمیفروشند، آنها لوازم خانه میفروشند، فکر کردم این یک فرصت واقعی است. من در یکی از تعطیلات سال ۱۹۹۵ کار خود را شروع کردم.
در سال ۱۹۹۶، حدود ۶ ماه پس از تأسیس ebayیک سری شکایتها دریافت کردم. همه از دست هم شاکی بودند. احساس میکردم خیلی شبیه والدینی هستم که باید ۲ برادر را که با هم دعوا میکنند آرام کنم؛ مثلا اینگونه بود: “اون شروع کرد!”، “نه خودش شروع کرد!”. فهمیدم که اگر همینگونه پیش برود یک مسئله بزرگ خواهد شد. گفتم: “به شما ابزاری خواهم داد. یک فرم بازخورد گیری و بازخورد دهی؛ اگر شما صادقانه یک تجربه بد با کسی داشتید، علناً اعلام کنید و اگر زمانی که فردی کار خوبی انجام داد و خواستید از او قدردانی کنید همین کار را کنید”.
یک آزمایش واقعی بود و نمیدانستم چه پیش میآید، اما در روزها و هفتههای بعدی خوشحال بودم که میدیدم قسمت قابل توجهی از نظرات در مورد کارهای خوبی بود که افراد فراتر از یک معامله ساده انجام داده بودند.
این تجربه موجب شد من به این باور برسم که باید در درونebay نیز همین مسیر طی شود. به جای اینکه به مدیرانم بگویم چه انجام دهید، باید تلاش میکردم آنها را با چشماندازی که میخواهیم به سمتش برویم برانگیزانم و اجازه دهم خودشان آن را به زبان خودشان ترجمه کنند؛ براساس تجربهشان، براساس تخصصشان. “انگیزه بخشیدن بسیار مؤثرتر از تفویض اختیار است”.
در آگوست آن سال، من با دوستم “جف اسکل” صحبت کردم و متقاعدش کردم که شغل عالیاش را رها کند و به من در ساختن ebay کمک کند. من هیچگاه در حالت موسس- مدیرعامل مانند “بیل گیتس” و “استیو جابز” نبودم؛ حتی در آن روزهای اول احساسم این بود که جف و من شرکت را تا حدی رشد میدهیم و اگر موفق بودیم مدیریت حرفهای را خواهیم آورد. مهارتهای من در نوآوری و خلق بود، اما برای زنده ماندن میدانستم که به مدیران واقعی نیاز داریم، افرادی که بلد بودند چگونه یک سازمان بزرگ را بسازند.
این ایدهی من بود که در سال ۱۹۹۸ “مگ ویتمن” را به عنوان مدیرعامل جذب کنیم و باید بگویم واقعاً معتقدم که ما یک نمونه موفق در این زمینه هستیم. آنچه اغلب اتفاق میافتد این است که مؤسس با بیمیلی یک مدیرعامل با تجربه را میآورد و همچنان تلاش میکند اداره امور را در دست داشته باشد؛ این اتفاق برای ما نیفتاد. من یک سال در ebay ماندم تا به انتقال مدیریت کمک کنم اما از همان روز اول گفتم: “من قصد دارم فقط در پشت صحنه به مگ کمک کنم، او شرکت را جلو خواهد برد”.
برای مثال یک سال پس از اینکه ebayرا ترک کردم سایت به مدت ۲۲ ساعت پایین بود؛ این یک فاجعه است. تصمیم “مگ” در آن لحظه حساس رهبریش این بود که ما باید با ۱۰۰۰۰ فروشنده برترمان تماس بگیریم و عذرخواهی کنیم؛ او میخواست مطمئن شود افراد شرکت با تمام وجودشان این را درک کردهاند که اینجا هستیم تا به بشریت خدمت دهیم و زمانی که اشتباهی میکنیم پیامدهایی دارد.
ما در سال ۱۹۹۸ در بورس عرضه شدیم. من در خواب هم نمیدیدم که این عرضه اولیه این قدر موفق باشد. پولی که به دست آوردم بیشتر از چیزی بود که من برای همیشه میتوانستم از آن استفاده کنم. واقعاً احساس مسئولیت میکردم. من دیگر جزو ثروتمندان بودم. چگونه میتوانستم مطمئن شوم که استفاده خوبی از این ثروت میشود؟
به عنوان یک بشردوست به تحقیق پرداختم و متوجه شدم پژوهشگران میگویند که برای این کار چگونه وارد حوزه غیرانتفاعی بشویم. ما در سال ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ این کار را کردیم تا زمانی که من ناامید شدم. نمیتوانم به شما بگویم دقیقاً چه بود اما احساس میکردم که ما از تمام پتانسیلهای خودمان استفاده نمیکنیم؛ این موجب تأسیس شبکه امیدیار شد. ایده ما این بود که به منظور داشتن تغییرات مثبت در مقیاس کلان شما نباید خودتان را محدود به حوزه غیرانتفاعی کنید.
رویکرد کلی من در کارهای بشردوستانه ریشه در مشاهداتم در ebayدارد، روشی که میلیونها نفر از آن استفاده میکنند تا کسبوکار خودشان را خلق کنند. به عنوان یک بشردوست، من سعی میکردم به افراد کمک کنم مالک چیزی شوند. تمام چیزی که من انجام میدادم ریشه در این ایده داشت که تمام بشر به یک میزان قابلیت دارند. آنچه افراد ندارند فرصت یکسان است. مأموریت من این بود که فرصتها را تا آنجایی که امکان دارد همهگیر کنم تا آنها بتوانند توان بالقوه خود را بالفعل کنند. این رویکرد ما در ebay بود.
تکمیل و تنظیم:
مأموریت+