حالِ ما خراب کردهای ای جام به دستِ بادهی ناب
حال چگونه به عاقلان دهِم جواب!؟
دیشب در کنارِ تو به سر مستی گذشته است در زیرِ نورِ ماه
این صبح چشمم پُر از خواب است و دست و پا سست و تاب
آنها که سالها و ساعتها ذرهبین گرفتهاند بر روی منِ جوان
ترسم ببیند این حالِ نزارِ خراب
توبه نکردهام و نخواهم کرد نخوردنِ باده را*یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی؛ عمریست پشیمان ز پشیمانیِ خویشم/ مقام معظم رهبری*
چون بی این باده روم به راهِ سراب
آنها عاقلند و این راه نمیدانند
دلم در شرحِ این راه که ره توست شده است کباب
تا ساعتی دگر اینگونه روم در جمعِ عاقلان!
چیزی هم نگویند هر نگاهشان میدهد مرا عذاب
این خرقه پوشانِ، پشمینه ریشِ، تسبیح به دست
این ظاهر پرستانِ، خودبینِ، زدهِ بر چهره نقاب
از آن طرف، آن فکر غربیانِ غرب زده
آنها که روی آب آمدهاند همچون حباب
پیرم!، مدد میکنی که ساعتی بر جسمِ ظاهرم
همچو آنان زنم بر چهره و تنم نقاب و رنگ و لعاب!؟
هرگز ترسم به رسوایی خودم نبود و نیست
ترسم این است، آنکه ادّعای عشقِ تو دارد پیشِ چشمِ ظاهربینشان شود خراب
چه کنم، آخر نمیشود از میخانهی تو دست کشید
خُمارِ تو شبها چگونه تاب بیاورد بی می و ماه و بادهی ناب؟
شب رمزِ عشقِ من و توست در زیرِ نورِ ماه
باکی نیست, یک یا علی گویم, رازِ دلم عیان شود و اُفتم به قعرِ چاه
توبه!, من و نقاب و رنگ و لعاب!؟
این خرقهها خیلی وقت است سپردهام به آب
با یادِ تو و محرمانت این کار آسان شود و شود سببِ نجات
از در خانه راهی کوی و برزن شوم، تا تو هستی ساقی دلم, هر چه بادا باد
تاریخ نگارش شعر: ۱۳۹۶/۱۲/۵
– – –
پینوشت:
آن کس که منعِ ما ز خرابات میکند؛ گو در حضورِ پیرِ من این ماجرا بگو/ حافظ
تو و سجّادهی خویش و من و پیمانهی خویش؛ با منِ باده زده هر چه به دل داری کُن/ امام خمینی(ره)
عاشقِ دوست ز رنگش پیداست/ امام خمینی(ره)
ای آمده بامداد شوریده و مست؛ پیداست که باده دوش گیرا بوده است
امروز خرابی و نه روز گشتست؛ مستک مستک بخانه اولیست نشست/ مولانا
گر باده نهان کنیم بو را چه کنیم!؟؛ وین حالِ خمار و رنگ و رو را چه کنیم!؟ / مولانا
نخستین که کردند تخمیرِ طین؛ گِلِ ما نمودند با می عجین/ ملا هادی سبزواری
منبع:
مأموریت+/ شعرهای محمد کارگر مزرعه ملا
شما اینجا هستید: مأموریت+/ محمد کارگر مزرعه ملا/ دفتر شعر