من شیفته شعرهای مجتبی کاشانیم

چرا برندهای ملی طرفداران کمتری نسبت به برندهای خارجی دارند؟
1395-04-01
محصول جدید+ نام جدید= موفقیت بی پایان
1395-04-01

من شیفته شعرهای مجتبی کاشانیم

امسال مجتبی کاشانی را کشف کردم، در دریای شعرهایش شنا کردم و او مرا به دنیای دیگری بُرد، دنیایی که زیبایی را خیلی خوب می سرود. او در دریای اشعارش قایقی دارد به نام امید و دوستی، من سوار بر آن تا سواحل: باران عشق، خویشتن را باور کن و پل رسیدم. چه لذت بخش است در دریای مجتبی قایق سواری، حرف های دلم را می زند

نازنین
داس بی دسته ما
سال ها خوشه نارسته بذری را برمی‌چیند
که به دست پدران ما بر خاک نریخت
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می‌جویند
خواب و خاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری!؟
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نمی گوید برخیز
که صبح است
بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور کن

هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ کس در این خانه نخواهد کوبید
شعله روشنی این خانه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد تابید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد جوشید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد رویید
باز کن پنجره صبح آمده است
در این خانه رخوت بگشای
باز هم منتظری!؟
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی ،زیبایی و به خرد می خواند

گُلم از خود رهیدن را بیاموز
به سر منزل رسیدن را بیاموز
مجال تنگ و راهی در پیش
به پاهایت دویدن را بیاموز
زمین بی عشق خاکی سرد و مرده ست
به قلب خود تپیدن را بیاموز
جهان جولانگهی همواره زیباست
به چشمت خوب دیدن را بیاموز

بیا از ابر دل شبنم بسازیم
بیا از درد دل مرحم بسازیم
نگو گشتیم آدم را ندیدم
خدایی کن بیا آدم بسازیم

ذهن ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آن را بگشای
و برون آی ازین
دخمه زندانی

نگشائی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می مانی

سرمست مشو ز کامیابی
تا کام دوباره ای بیابی
گر مست شوی به قله فتح
در شیب شکست می شتابی

طول عمر ما
سن و سال ماست
عرض عمر ما
قیل و قال ماست
ارتفاع عمر
پر و بال ماست
حجم عمر ما کمال ماست
انتخاب کن عزیز

عشق را وارد کلام کنیم
تا به هر عابری سلام کنیم
و به هر چهره ای تبسم داشت
ما به آن چهره احترام کنیم
هر کجا اهل مهر پیدا شد
ما در اطرافش ازدحام کنیم
سالکا این مجال اندک را
نکند صرف انتقام کنیم
در عمل باید عشق ورزیدن
گفتگو را بیا تمام کنیم
عابری شاید عاشقی باشد
پس به هر عابری سلام کنیم

گوش ها منتظر بانگ جرس های من اند
کوچه ها منتظر بانگ قدم های تواند
تو از این برف فرو آمده دلگیر مشو
تو از این وادی سرما زده نومید مباش
“دی” زمانی دارد
و زمستان اجلش نزدیک است
من صدای نفس باغچه را می شنوم

زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و زباران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود بخود زیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
“سالکم”, قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم

خانه ام هرجا بود
کاش در فاصله ای دورتر از بانگ سیاست ها بود
کاش معنای سیاست این بود
که قفس ها را در آن حبس کنیم
تا نفس ها آزاد شوند
کسی از راه قفس نان نخورد
و کبوتر نفروشد به کسی

درباره مجتبی کاشانی متخلص به سالک:

مهندس مجتبی کاشانی در سال ۱۳۲۷ در شهرستان مشهد متولد شد. ایشان به عنوان شاعر، محقق، نویسنده و مشاور مدیریت عمومی و صنعتی فعالیت داشته اند و از سال ۱۳۴۹ فعالیت ادبی خود را در زمینه شعر و نویسندگی آغاز نمودند و صاحب امتیاز و مدیر مسئول فصلنامه یاوری بوده اند.

مجتبی کاشانی بنیانگذار “جامعه یاوری فرهنگی” است که هدف آن ایجاد مدارس و مراکز آموزشی و فرهنگی در مناطق محروم کشور است؛ این موسسه در زمان حیات ایشان بیش از ۲۰۰ مجتمع آموزشی ساخته است.

مقالات و شعرهای مجتبی کاشانی سرشار از حس انسان دوستی، عشق و امید است. مرحوم کاشانی از جمله افرادی بود که برای بلوغ فرهنگ مدیریت در کشورمان تلاش فراوان کرد. او علاوه بر بنیان گذاشتن “جامعه یاوری فرهنگی” در زمینه ی مدیریت منابع انسانی نیز مطالعاتی انجام داد. محتبی کاشانی پس از سال ها مطالعه درباره ی مدیریت ژاپنی و تطبیق آن با آموزه های ایرانی، نظریه ای را سامان داد که از آن به عنوان “نقش دل در مدیریت” یاد می کرد و با همین نام نیز کتابی منتشر ساخت. او در نظریه‌اش تأکید می‌کند که انسان سه مرکز یا عامل برای انجام کار دارد: جسم او، دل او و مغز او، هر سه در بوجود آمدن نتیجهٔ کار نقش دارند و از فعالیت هر یک فرآورده‌ای حاصل می‌شود:
فرآوردۀ دل: انگیزه
فرآوردۀ مغز: اندیشه
فرآوردۀ جسم: کار عملیاتی و فیزیکی

سرانجام در غروب پاییزی ۲۳ آذرماه ۱۳۸۳ جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح سراسر عشق و ایمانش به آسمان ابدیت پرواز کرد!

قسمتی از وصیت نامه مجتبی کاشانی:

درود بر خداوند که مرا آفرید و قلب از آفرینش یاد و عشق خود را در قلب من جای داد
حاصل عمر من برای ملتم و برای کشورم تا این تاریخ ۲۰۰ مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در جامعه یاوری ساختیم.
پنج کتاب شعر که برای مردم و به عشق خدا و آن ها سروده شده است و تعدادی کارخانه منظم و بهداشتی شده و هزاران کارگر و کارمند و متخصص فرهنگ یافته صنعتی است؛ امیدوارم از آنها پاسداری شود.
عاقبت در دام می افتیم ما
دام ما ای کاش در کوی تو باد
تیر ما هم از کمانی می رسد
آن کمان ای کاش ابروی تو باد

کتاب های مجتبی کاشانی: به همین آسانی، پل، دانه باشیم نه سیب، به آیندگان، خویش را باور کن، باران عشق، روزنه و…

۱۳۹۴/۱/۱۳

منبع:

مأموریت+/ محمد کارگر مزرعه ملا

کمپین"دست های مهربان" سایت مأموریت+.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *