حقیقتی که باید گفت
1396-01-10
ایده هایی که دو کارآفرین بزرگ آنها را باور داشتند و کارمندان را مجاب کردند آنها را بسازند
1396-01-10

فلسفه

سخت است در مورد موضوعی که هر روز با آن درگیری ننویسی، موضوعی که عمیقا تو را در خودش غوطه ور نگه داشته است و تو را به دالان های سحر آمیزش می برد، تو را از مرزهای شناخت مادی بیرون می کشد و پای فکرت را به سرزمین های سحر آمیز باز می کند، آنجا که ماهیت هر چیز را به رویت می گشاید و بُعد دیگری را از زندگی نشانت می دهد و تو می بینی دنیا خیلی وسیع تر و عمیق تر از آن چیزی است که فکر می کردی هست. می بینی دنیا فقط در آن چیزهایی نیست که با چشم قابل دیدن هستند و فلسفه تو را به عُمق نادیده های پنهان از چشم می برد که باید آنها را با چشم دل و فکر خود ببینی، موشکافانه علامت سوالی در دست بگیری و جلوی هر پدیده ای بگذاری تا به پاسخی ارزشمند برسی.

فلسفه پروازت می دهد به اوج، به فراتر از آنچه که در آن هستی و فکر می کنی دنیا همین است که می بینی و با آن بزرگ شده ای، اما فلسفه می گوید نه، اینگونه نیست، هنوز خیلی چیزها را نمی دانی، هنوز نرسیده ای. چگونه می توان به آن برسی؟؛ باید بیندیشی، از روزمرگی ها کنار بکشی، از آنچه وجود با شکوه انسانی تو را به بند می کشد دور شوی و همچون پرنده ای پرواز کنی در آسمان آگاهی، در دریا و اقیانوس دانش و علم، در جستجوی ناشناخته های پنهان از چشم انسان، با عُمق فکرت هجوم بیاوری به عُمق ناشناخته ها و به ماجراجویی بپردازی.

نباید چیزهای ساده را ساده بپنداری که جدی ترین چیزها در ساده ترین ها پیچیده شده اند اگر که جستجو کنی و اهل دل باشی. وقتی تعصب ها را از خود دور کنی، وقتی با ذهنی باز همراه شوی می بینی در ذهن خود همچون پرنده ای آرام آرام در هوای آگاهی اوج می گیری، بالا می روی، پایین را به دقت بیشتری می بینی و بالا و بالاتر می روی، باز هم زمین را بهتر می بینی، لذت می بری از این کنکاش، لحظه ای می بینی دیگر بالاتر نمی روی و دوباره با خود می اندیشی: “مطمئنم که تمام تعصب ها را کنار گذاشته ام؟، مطمئن هستم که واقعا ذهنی باز دارم؟، مطمئن هستم در این پرواز جهل همراهم نیست؟”. حقیقتا که با خودت رو برو شوی می بینی نه، و آن جا همه تعصبان را، همه را از خود دور می کنی، ذهنت را به واقع باز می کنی، جهل را دور و می بینی دوباره در حال اوج گرفتنی ولی این بار دیگر در زمین چیزی نیست، اصلی ترین جواب پرسش ها در آسمان قرار دارد، در آن بی نهایت بی کرانی که در بالای سرت است. با خود می گویی: “انسان هر چقدر که آزاد باشد باز زندانی زمین است، و چه کسی آفریده این همه نظم را بر روی زمین و در این فضا؟ خدا، و انسان برای چه زندانی زمین است؟، برای امتحان شدن و انجام مأموریتش در زندگی، و بعد از این امتحان و انجام مأموریت چه؟ بهشت یا جهنم؛ آنجا منزل واقعی هر انسان است که تا همیشه در آن زندگی خواهد کرد و همه اینها بر می گردد به کارهایی که هر انسان بر روی زمین انجام می دهد، خوب یا بد، صحیح یا غلط”.

و ذات فلسفه چیست؟، هجوم آوردن به ذات هستی؛ فلسفه عمیق نگاه کردن به هر چیزی است، مثلا خیلی ها نور چراغ را می بینند و یک نفر انرژی که باعث روشنایی چراغ و محیط شده را می بیند، ذهن کسانی که با فلسفه همراه هستند اینگونه است که به منبع اصلی هر چیز می رسد و به ریشه ها توجه دارند نه به ظواهر فریب دهنده.

خوشبختانه از نوجوانی با کسانی آشنا شدم که با فلسفه رابطه عمیقی داشته اند، وقتی امروز آنها را برسی می کنم و با خودم می گویم: “طرز فکر با شکوه آنها چگونه است؟”، به این نتیجه می رسم: “ذهن فیلسوف به چیزی می اندیشد که به وجود آورنده یک چیز است نه خود آن چیز، هر چند برای رسیدن به آن منشأ اصلی اول باید خود آن چیز را به خوبی کنکاش کرد و سادگی آن چیز نباید تو را فریب دهد که هیچ چیز با ارزشی در پس آن نیست”.

۱۳۹۵/۸/۲۸
منبع:
مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا

کمپین"دست های مهربان" سایت مأموریت+.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *