در زندگیِ هر روز هر یک از ما “عقل” و “عشق” به خوبی خودنمایی می کنند؛ آنجا که می خواهیم تصمیمی بگیریم و یا دست به انجام کاری بزنیم برای رسیدن به اهدافمان در زندگی؛ حال هدف هر چه می خواهد باشد، دنیوی یا اُخروی.
بماند آنهایی که شمع هیچ یک از این دو *عقل و عشق* را در خود روشن نکرده اند؛ در این مقاله آنها هم صحبت بزم ما نیستند، اما امیدارم شمع این دو را در وجود خود روشن کنند و پروانه وار به دور آنها بچرخند.
آیا این دو*عقل و عشق* اصلا به هم هیچ کاری ندارند و هر کدام راه خود را می روند و یا رقیب هم هستند و یا نه مدافع هم؟
عقل و عشق هر دو به هم کمک می کنند و مکمل یکدیگرند. عقل به عشق کمک می کند که بهترین تصمیمات را بگیرد و عشق به عقل کمک می کند آنچه ورای فهم عقل است را در پیش بگیرد؛ یعنی عشق جذابیتی را به عقل نشان می دهد که قابل تأمل است که قبل از آن عقل به آن توجه ای نداشت. وقتی این دو به جای مبارزه با هم، به یکدیگر دست اتحاد بدهند آنجاست که هر دو کامل می شوند، مانند دانه ای که برای رشد به خاک محتاج است.
عشق از عقل بالاتر است چرا که دل آن را تأیید می کند اما چون انسان در مسیر عشق راه گم می کند و چشم می بندد و به جلو می رود، عقل انسان را راهنمایی می کند برای ادامه مسیر؛ مانند راننده ای که با عشق می رود تا به مقصدش برسد و از این رو بدون راهنمایی تابلوهای راهنمایی و رانندگی ممکن است به خود و دیگران آسیب برساند و به مقصد خود نرسد و عقل راهنمای اوست و بالاتر اینکه عقل به عشق فرمان می دهد چگونه رانندگی کند برای رسیدن به مقصدش.
عشق به انسان می گوید برو و هیچ مپرس، اما عقل می گوید چگونه بروی تا واقعا به مقصدت برسی، چون عقل دلسوز توست اما عشق فقط مقصدش را می بیند و بس؛ بنابراین به هر هدفی که عشق می ورزیم خداوند باشد، خانواده و… برای رسیدن به آنها باید عقل را نیز در مجلس عشق راه بدهیم چرا که عقل نور است و به عشق کمک می کند، هر چند عشق بگوید: “به کمک عقل نیازی ندارم، من فقط به معشوقم می اندیشم و آن را می خواهم و می دوم و می دوم، هر کاری که شود برای رسیدن به معشوقم انجام می دهم”. عشق می گوید: “عقل مانع من می شود برای رسیدن زودتر به معشوقم که عاشق آنم”، اما عقل مانند استادی دلسوز که خیر او را می خواهد او را از دویدن بی جا و کورکورانه باز می دارد تا به درستی به معشوق خود برسد.
عاشق رسیدن به خدایی؟، چگونه می خواهی به او برسی؟، بدون کمک گرفتن از عقل مگر می توان به او رسید!؟، ممکن است در پیچ و تاب این مسیر گم شوی. عقل قطب نمای توست آنجا که عشق تو را حتی به صحرا می کشاند، چون رسیدن به خدا بهائی دارد و گذراندن امتحاناتی و بدون عقل قبول شدن در این امتحانات ممکن نیست حتی اگر عشق رفیقِ شفیقِ راهت باشد.
آمدیم و بدون یاری عقل رسیدی به درگاه حق؛ اگر آنجا خداوند از تو بپرسد برای رسیدن به من چرا این چنین شتافتی؟، آن موقع چه پاسخی داری؟. اگر بگوید: “مگر سفارش نکردم تعقل کن؟، ببین در مسیر رسیدن به من چه خرابی ها کردی و ندیدی!، بین چه کسانی را لگدمال کردی و پیش آمدی!؛ من اینگونه راضی به این وصل نبودم و نیستم”.
تمام عاشقان الهی با عقل در رکاب عشق تاختند چون نمی خواستند وقتی به معشوق خود می رسند شرمنده او باشند. امام حسین(ع) با تمام محاسبات عقلی به پیش رفت و بعد در آخرین لحظه که دیگر هیچ محاسبه دیگری نمی شد کرد به معشوق خود رسید و از طعم شیرین شهادت چشید و دیگر مردان الهی نیز همینطور.
باید دانست قیل و قال عقل برای عشق دروغ نیست و به صلاح عشق است، چون حتی خود عقل نیز به عشق عشق می ورزد وگرنه او را یاری نمی کرد. عشق اوج احساس انسان است نسبت به کسی یا چیزی که با کلمات قابل وصف نیست و تنها آنها که عاشق شده اند عشق را درک می کنند، اما هر کجا انسان بدون عقل خود را فدای عشق کرد ضرر کرد و منفعتی ندید. کیست که بخواهد به جزیره ای برسد و خود را به دریا اندازد و شنا کردن بلد نباشد؟، آیا می رسد؟، مگر می شود؟، خیر.
مگر می شود خداوند چیزهای خوبی را به انسان بدهد و بعد انسان را از استفاده از آنها منع کند؟؛ عقل و عشق را خداوند به انسان داده است و ما باید در مسیر زندگی مان از آنها به درستی استفاده کنیم، اما چگونگی استفاده از این دو گوهر مهم است: عشق باید زیر سپر عقل به پیش برود تا به معشوقش برسد و اگر با وجود سپر عقل باز مجروح شد نگوید: “تلاشم را کردم و نرسیدم” و نگوید: “ای کاش سپر عقل را به همراه داشتم که اگر داشتم به معشوقم می رسیدم” و شرمنده نشود از کمک نگرفتن از عقل و نرسیدن به معشوقی که عشق آن را در سر داشت و می خواست به آن برسد اما نرسید چون عقل با او هم مسیر نبود.
پس باید عاشق باشیم اما نه بدون عقل، عاشقی که در زندگی با عقل به پیش می رود برنده است و به معشوق خود هر آنچه باشد می رسد.
همین مقاله نیز با عشق شکل گرفت اما بدون کمکِ عقل نمی شد آن را نوشت چون در دریایی از کلمات و جملات غرق می شد، اما عقل نگذاشت اینگونه شود و تا جای ممکن کمک کرد و آراست کلمات را به هم و این یعنی عشق جوشنده است و عقل پیش برنده؛ آری عشق بدون عقل نیز به پیش می رود اما رسیدنش به هدف بسیار سخت است و خیلی غیرممکن، مگر دست شانس در میان باشد.
چه کنیم؟
باید عاقلِ عاشق باشیم؛ و چرا اول عاقل و بعد عاشق؟، چون تا عاقلیم عشق را می شناسیم. با عقل عشق حقیقی کشف می شود، با عقل به اوج عشق پی می بریم و با عقل به درستی قدم در راه معشوقمان بر می داریم. عشق باید در خانه عقل را بزند و بعد اجازه حرکت را با دستوراتی که از عقل می گیرد پیدا کند. عقل وجود دارد اما عشق به یکباره می آید و می خواهد تو را به دنبال معشوقش ببرد، پس قبل از هم مسیر شدن با او هر چقدر هم عجله داشته باشد، عقل را با او همسفر کن چون به آن نیاز دارد، حتی اگر خودش نداند، حتی اگر خودش نخواهد، عشق است دیگر و عقل استاد دلسوز اوست.
یکی از عاشقان واقعی امام حسین (ع) بود که در مسیر رسیدن به معشوق واقعی یعنی “خداوند” با تمام محاسبات عقلی، دقیق پیش رفت اما در نهایت وقتی دیگر هیچ محاسبه ی عقلی در برابر جاهلان، دنیاپرستان و ظالمان جواب نداد او دست از سر عشق خود بر نداشت و تا آخر ادامه داد تا به معشوق خود برسد و رسید. حالا پس از قرن ها هنوز داستان عشق او و یارانش ورد زبان هاست و هیچ از تازگیش کم نشده است. سالار شهیدان با یاران باوفایش در برابر یزید و شمر و شبث و ابن زیاد و کسانی که گول آنها را خورده بودند شجاعانه ایستادند و حماسه ای را برای همیشه در تاریخ به جا گذاشتند که کهنگی ندارد و همیشه و هر روز تازه است، آنها مهر باطل زدند بر آن هزاران نامه ای که ایشان را به کوفه دعوت کردند. امام حسین(ع) و یاران عزیزشان نشان دادند آنها که دعوت کننده بودند عقل و عشقشان با هم یکی نبود و لشکریان شیطان فکر می کردند کار امام و یارانش اشتباه بوده است، اما حق همیشه می داند که حق است چون تا آخرین نفس در مقابل باطل ایستادگی می کند؛ به قول “فاضل نظری”:
چه غم که خلق به حسن تو عیب میگیرند؛ همیشه زخم زبان خونبهای زیباییست
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد؛ که فصل مشترک عشق و عقل تنهاییست
کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من؛ صدای پر زدن مرغهای دریاییست.
و ما در این زمانه چه می کنیم؟. یزید و شمر و شبث و ابن زیادها هنوز هم هستند، با نام هایی دیگر، با چهره هایی دیگر و با ظاهری دیگر، اما طرز تفکرها همان است که بود و در این قرن کاروان امام حسین(ع) هنوز است؛ سرداران شهید فلاحی، فکوری، نامجو، کلاهدوز، جهان آرا و شهید حججی، مدافعان حرم و خیلی کسان دیگر هنوز هم هستند، اما آیا ما در این زمانه همراه قافله حسین (ع) می شویم و با لشکر عقل و عشق می شتابیم به سمت جاهلان، دنیاپرستان و ظالمان؟، امید که اینچنین باشیم؛ امید که با نامه هایی که هم زمان با عقل و عشقمان می فرستیم “لبیک یا حسین” را تا آخرین نفس زمزمه کنیم و دفاع مقدسمان را تا همیشه ادامه دهیم.
اکسیر عقل و عشق در دست عاقلان؛ هر روز و هر شب است بی باک ز غافلان
عقل و عشق در جسم و روح؛ ایمان چراغ راه او
رمز اکسیر اعظم را ببین؛ محمد مرد میدان باش کم کن این گفتُگو
دانلود آهنگ “دل خون” با صدای “محسن چاوشی”
متن آهنگ”دل خون”
وقتی که شب حُکم شبیخون داد
صحرا پُر از خون کبوتر شد
توی چشام دریای بارون و
توی گلوم بارونِ خنجر شد
از آب یادِ مبهمی دارم
چون تشنه ام سیراب می میرم
از مردُمِ بُزدل دلم خونه
از کوفه ی دلگیر، دلگیرم
ای کاش پیش خواهرم بودم
تا باز مرهم رو پَرَم میذاشت
دستی بُریده، دست مظلومی
گُل روی قبر مادرم میذاشت
ایمانِ من بی وقفه رنجم داد
آزاده بودم، پس جفا دیدم
مکر و دورنگی، ظلم و بدقولی
از اهل دنیا کِی وفا دیدم؟
دنیای بی ارزش، چه می دونه
کی غصه داره کی دلش خونه
این دردهِ که غمگین تر از درده
این خونِ که قرمز تر از خونِ
حس می کنم از دور از نزدیک
عطر حرم، عطر شهیدا رو
بیزارم از این خِیلِ ابن الوقت
پَس میزنم ابن الیزیدا رو
ای کاش پیش خواهرم بودم
تا باز مرهم رو پَرَم میذاشت
دستی بُریده، دست مظلومی
گُل روی قبر مادرم میذاشت.
۱۳۹۶/۷/۷
منبع:
مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا