شمسِ من، صبر کن، التماس، نرو، بمان

کنارِ مکتبِ عرفان به دورِ شاگردان

چو شمس پیدا شدی چو نم نمِ باران

به آبِ عشق انداختی قیل و قالِ مکتب را

به روی صحرای دلم باریدن گرفت باران

چو جامِ جهان‌بین در قلبت بود دیدم

فریبِ دنیا که گرفته دامنم را و ندارد درمان

به یک جرعه شرابِ معرفت که بخشیدی

به سرِ عقل که نه، به سرِ عشق آوردی شدم سامان

از دیارِ غریبی که کسی یار اَسرار نبود

ز گردِ راه رسیدی و شدی عزیزترین میهمان

آزار می‌دهند تو را تازه به دوران رسیده‌ها

گفتی که گمنام شبی روی، از دیده‌ها شوی پنهان

وای بر من اگر چون تویی را از دست دهم

شمسِ من صبر کن نرو بمان

بیدار ماندنم بعد از تو در این قوم به خوابِ زده خود را ممکن نیست

اَسرارِ نهان بخوان، شمسِ من نرو بمان

وردی بخوان که باطل شود این طلسم

در قلبِ سنگ‌دلانِ بی ایمان

تاریخ به تکرار چه می‌کند به دلم

گویی که این مرثیه ندارد پایان

که بماند یار در برم

سختیِ امتحانِ عمر شود آسان

من شراب را در نگاهِ تو دیدم

آن هم در این دوران

لااقل برای برادری

عهدِ اُخوت بخوان

شمسِ من

صبر کن

التماس

نرو

بمان

تاریخ نگارش شعر: ۱۳۹۸/۵/۱۴

– – –

پینوشت:

زیرو رو کردم همه دنیارو تا پیدات شد/ ؟

حالا که میروی همراه جادهها؛ برگردو پس بده تنهایی مرا

بی خاطرات تو, بی آرزوی تو؛ دل را کجا برم؟, شب گریه را کجا!؟/ محمد مهدی سیار

دیوانه‌ای به دامِ جنونم کشیدو رفت/ افشین یداللهی

منبع:

مأموریت+/ شعرهای محمد کارگر مزرعه ملا

شما اینجا هستید: مأموریت+/ محمد کارگر مزرعه ملا/ دفتر شعر