در هفته ای گه گذشت با هماهنگی های قبل با یکی از دوستان، سفری را از یزد به تهران آغاز کردیم که سفر خوبی بود. هر کجا باشی باز دلت هوای شهری را می کند که در آن متولد شده ای و ۱۸ سال در آن زندگی کرده ای. در این مقاله جزئیات بسیار زیاد این سفر را نمی نویسم، فقط چند درس مهم که در این سفر ۵ روزه گرفتم یا آنها را دوباره برای خودم مرور کرده ام را برای شما مخاطبین عزیز مأموریتی می نویسم، امیدوارم شما نیز از آنها استفاده کنید:
از حرم امام خمینی(ره) عبور می کنیم، از آرامگاه کسی که سرنوشت کشور را تغییر داد، مردی بزرگ که هیچگاه فراموش نمی شود برای کسانی که می دانند اگر او نبود ایران امروز این نبود و تمدن، فرهنگ و سرمایه هایش تاراج می شد به دست کسانی که به ظاهر دلسوز این کشور نجیب بودند و هستند. بعد از عبور از آرامگاه آن مرد بزرگ، تهران کم کم شخصیت خودش را نشان می دهد، شلوغی جاده ها شروع می شود و این نشان دهنده ی این است که هر کسی برای خودش مقصدی دارد؛ در زندگی مقصد که نداشته باشی از بیراهه سر در خواهی آورد و یا اصلا توان رفتن نخواهی داشت.
در همین هین که به “برج میلاد” نزدیک می شویم و آرام آرام از آن عبور می کنیم، متوجه این موضوع می شوم که روزی این سازه ی دست بشر نیز فکری بوده در ذهن سازندگانش و حالا چند سالی است که به بلندی قد کشیده و ایستاده؛ پس همه چیز از یک فکر، هدف، رویا و آرزو آغاز شده و می شود.
به “تهرانسر” می رویم، هر کجا زیبایی خودش را دارد و حتی اگر در میان انبوهی از ساختمان باشی زندگی جریان دارد. هر چند دقیقه گذر هواپیماها و شنیدن صدای عبورشان مرا به فکر می برد. آن گذر هواپیماها را در آزمایشگاه فکرم کنار دی ان ای زندگی می گذارم تا ببینم چه شباهت هایی به هم دارند، به این نتیجه می رسم بله، هستند افرادی که در زندگی ما نیز مثل گذر این هواپیماها هستند؛ ممکن است آرامش ما را برای چند ثانیه و یا چند دقیقه به هم بزنند اما رفتنی هستند. باید بگذاری بروند چون کار دیگری از دستت بر نمی آید، اما اگر تعدادشان زیاد باشد و هر روز، خیالت راحت باشد به مرور زمان به آنها عادت می کنی، چون گذر آنها آنقدر عادی می شود که خواه ناخواه عبور آنها را نادیده می گیری و متوجه نمی شود.
به کارگاه برادرم محمود می رویم. او امسال کار خودش را گسترش داده است. استمرار او در کارش و از این شاخه به آن شاخه نپریدنش در عوض کردن شغل، باعث شده در کارش موفق ظاهر شود، آن را گسترش دهد و دست به کارآفرینی بزند. جمله ی بسیار زیبایی را برایمان می خواند که واقعا باید به آن فکر کرد: “اکنون ناراحتم کاری را شروع کرده ام که باید آن را ۱۰ سال پیش شروع می کردم، ولی امروز از این خوشحالم که ۲۰ سال دیگر آن را شروع نکرده ام”. جمله ای است از مارک تواین: “بیست سال بعد از کارهایی که انجام نداده اید بیشتر نا امید خواهید شد تا کارهایی که انجام داده اید. کاوش کنید، رویاپردازی کنید، کشف کنید”. در زندگی باید برای انجام مأموریت مان و رسیدن به اهداف، رویاها و آرزوهای مان استمرار داشته باشیم و از این شاخه به آن شاخه نپریم و به تصمیمی که گرفته ایم در زمان خودش عمل کنیم.
به “ونک” می رویم، در اینجا این سخن امام علی(ع) که فرمودند: “هر کجا کاخی برپاست لاجرم کوخی هم در کنارش برجاست” را بیشتر حس کردم. خانه های قدیمی و آپارتمان های بلند در گوشه و کنار به چشم می خورند و انگار این سناریو تکراری پایانی ندارد، از قدیم بوده و تا همیشه خواهد بود.
“گوگل مپ” در این شلوغی و صدها جاده که هر کدام به مقصدی می رسند، خیلی کمکمان می کند. به این فکر می افتم که در زندگی نیز حتما به نقشه راه نیاز داریم و گرنه بیهوده دور خودمان می چرخیم و فقط خودمان را خسته می کنیم.
با وجود نقشه ی راه باز هم باید پرسید، کسانی که تجربه دارند بهترین مسیر را به ما معرفی می کنند تا به مقصدمان برسیم و این چیز کمی نیست که دست کم گرفته شود، چرا که ممکن است در حین ادامه مسیر، با وجود داشتن نقشه راه نیز اشتباه کرد و مسیر را اشتباه رفت و اینجاست که همفکری دیگران به کمک مان می آید.
ترافیک سهم جدانشدنی رانندگان جاده های پُر پیچ و خم تهران است، در این ترافیک و در ترافیک زندگی نباید زود مسیر خود را خالی کنیم و برگردیم، باید صبور باشیم تا هر چیزی روند خودش را طی کند، اگر صبر نداشته باشیم بازی زندگی را باخته ایم و هرگز به مقصدمان نمی رسیم؛ گاهی هم راه برگشتی نداریم و مجبوریم که مسیرمان را ادامه دهیم.
به “دریاچه شهدای خلیج فارس” می رویم، می توان پای گوشه ای از دریا را هم در جایی که اصلا به آن مربوط نیست باز کرد؛ پس انسان می تواند هر آنچه را می خواهد را در هر کجا خلق کند اما، اما نه بدون آگاهی و دانش و علم و به تنهایی.
از کنار “پل طبیعت” عبور می کنیم، به علت فشرده بودن کارها زمان نداریم که بر روی آن پل زیبا قدم بزنیم. در زندگی برخی زیبایی ها را باید دید ولی نباید به آنها وابسته شد؛ باید از کنارشان گذشت و در فرصت مناسب به آنها مراجعه کرد، چون اولویت بندی اهداف و رسیدن به آنها خیلی در زندگی اهمیت دارد.
به “درکه” می رویم و چند ساعتی را در آنجا می گذرانیم. مثل همیشه متوجه می شوم بالا رفتن همیشه سخت است و پایین آمدن همیشه آسان؛ پس در زندگی نیز باید مراقب بود که وقتی مسیر قله ای را به سختی برای موفقیت طی می کنیم اما از آن طرف ممکن است با یک اشتباه در چند دقیقه به پایین برویم؛ باید قدم هایمان را به درستی در مسیر موفقیت برداریم.
به خانه پدری می رویم، جایی که رویش ریشه های رشد هر کس از آنجا شکل گرفته است. کوههایی که وقتی از آنها دوری تکیه گاه امن بودنشان را همیشه حس می کنی و وقتی به آنها نزدیکی آرامشی تمام وجودت را می گیرد. فراموش نمی کنی از کجا و در دامان چه کسانی رشد کرده ای.
شب هنگام در مسیر بازگشت از “خیابان کارگر شمالی” به محض روشن نمودن رادیوی اتومبیل، گوینده می گوید: “در ادامه آهنگی از رضا صادقی را با هم می شنویم”. در زندگی به هر آنچه علاقه داشته باشیم همان چیز سر راهمان سبز می شود و ما باید این نشانه ها را از طرف خداوند ببینیم که یعنی: “ببین، من هوایت را دارم و آنچه خواهانش هستی را برایت رقم میزنم”.
امروز صبح در طول مسیر بازگشت به یزد، چند ماشین سنگین که به احتمال قوی شب گذشته رانندگانشان خواب آلود بوده اند از جاده خارج شده اند و اتفاق بدی برایشان افتاده است را می بینیم. برای رانندگان و سرنشینان آن ماشین ها در دلم عمیقا دعا می کنم که حالشان خوب باشد. دلیل آرامشم را در طول این سفر و در همه ی قسمت های زندگی ام با خودم مرور می کنم: “از اول سفر تا پایانش و در دیگر قسمت های زندگی ام یاد خدا همیشه در قلبم جاری بوده است و خواهد بود، به قول مولانا:
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم”.
۱۳۹۶/۳/۵
منبع:
مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا