هر چند انسان آزاد است اما برخی افراد خود را در زندان تصور می کنند، زندانی که باورها و نگرش های منفی باعث و بانی آن زندان هستند؛ همان نشدن ها، نمی شودها، نداشتن ها و ده ها نه دیگر که یکی یکی میله های زندان را تشکیل می دهند و انسان به راهتی در پشت این میله ها می شود زندانی و پایبند، و دیگر توان رفتن ندارد برای ساختن آینده ای درخشان. برخی افراد زیرک از این مرحله به سلامت گذر می کنند، با باورها و نگرش های مثبت آینده درخشانی برای خود می سازند، ولی نمی دانند زندانی دیگر در راه است که این بار میله های آن زیبا تر از میله های زندان قبل به نظر می رسد اما در کُل زندان، زندان است. این بار پای “نفس اَمّاره” در میان است و این بار نفسِ او می خواهد او را به زندان بیندازد، زندانی که هر چند آزادی های جسمی و فکری تو را محدود نمی کند و ممکن است باور و نگرش مثبتی هم داشته باشی اما روح الهی و آن بزرگی و عظمت واقعی تو را به بند می کشد.
میله های این زندان خودخواهی، حرص، غرور، طمع، تمسخر دیگران، کینه، نفرت، حسادت و هر کار بد دیگریست که انسان آنها را برای خودش و دیگران خوب می داند اما در تضاد است با آنچه انسان باید واقعا به آن برسد.
برای به سلامت گذشتن از این مرحله باید چراغ ایمان را راهنمای خود کرد و به آنچه خداوند گفته است گوش سپرد و عمل نمود.
می دانی! باید عاشق شد. عاشق کسی شد که وجودت از وجود او معنی گرفته است. کسی که بهترین ها را برای تو می خواهد و تو را به زمین فرستاده تا در امتحانی بزرگ شرکت کنی و بعد اگر عمل کردی به آنچه او گفته، پاداشت بهشت است و بهشت در تصور تو کجاست؟، چه چیزهایی دارد که می خواهی در آنجا به آنها برسی؟. من به این نتیجه رسیدم بهشتی که خداوند آن را برای انسان توصیف کرده، فراتر از آن چیزهایی ست که برای انسان توضیح داده است. او در حد تفکر زمینی ما بهشت را برایمان توصیف کرده است تا بتوانیم آن را درک کنیم، اما بهشت فراتر از آن چیزهاست که به فکر ما هم خطور نکرده و نمی کند؛ مثل اینکه دوستی آدرس یک جای خوش آب و هوا را در دل طبیعت به ما بدهد و بعد ما مشتاق شویم به آنجا بریم. اما وقتی به آنجا رفیتم می بینیم وای، خدای من، اینجا از آن چیزی که تعریفش را از دوستم شنیده بودم خیلی بهتر است.
اصلا همه اینها به کنار، وقتی واقعا فقط به خاطر عشقت در تکاپو باشی، به خاطر او کارهایی را انجام دهی یا ندهی آن وقت شکوهمند زندگی می کنی، به درجه ای بالا تر از خرد می رسی که: “من به خاطر بهشت تو کارهایی که گفته ای را انجام نمی دهم بلکه تنها به خاطر تو کارهایی را که به من سفارش کرده ای را انجام می دهم، چون تو سزاوار اطاعتی، چون تو خیر من را می خواهی، چون در پس تمام قوانین، تو مرا آفریدی، تویی که هرگز نمی بینمت اما ایمان قلبی دارم که هستی”.
در این مرحله وقتی که ارزش هایت مشخص شد، “نفس” را به بند می کشی و نمی گذاری او تو را به بند بکشد، تو با عشق به معشوق آسمانیت، با زیرکی “نفس” را اسیر می کنی و شاه و امیری می شوی که “نفس” از تو اطاعت کند نه تو از “نفس” و باز به پیش می روی تا به موفقیت های بیشتری برسی، چون این مسیر پایانی ندارد.
می دانی!، شاهان و امیران واقعی در این دنیا کسانی هستند که در مسیر رضای خدا قدم بر می دارند؛ آنها کسانی هستند که به هرآنچه دارند و به دست می آورند دلبسته نیستند و نمی شوند، بلکه آنها را در خدمت به خلق قرار می دهند، زمین را آباد می کنند، قلب ها را شاد می کنند. خودخواهی، حرص، غرور، طمع، تمسخر دیگران، کینه، نفرت، حسادت و کارهای بد دیگر در زندگیشان جایی ندارند. شاهان و امیران واقعی “نفسِ” خود را به بند کشیده اند و فاتحه آن را برای همیشه در زندگیشان خوانده اند.
بزرگترین مبارزه این است که آدمی با “نفس” سرکش خود پیکار نماید/ امام علی(ع).
و چه زیبا سروده است مولانا که چه باید کرد:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین “نفس” ببرید
که این “نفس” چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید.
دانلود آهنگ “زندان” با صدای “محسن چاوشی”
۱۳۹۵/۱۲/۱۳
منبع:
مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا