با جمعِ یاران می‌رویم

حافظ بیا که دوباره با هم

سری به کوچه‌ی تاریخ بزنیم

برویم و شمس را پیدا کنیم

برای شادیِ مولانا او را همراهِ خود ببریم

همگی با جمعِ یاران به دیدنِ عطار رویم

از آن طرف با عطار به دیدنِ خیام برویم

چه جمعی شود این جمع, عطار در جلو

هفت شهرِ عشقِ او را بدویم و رویم

تشنه اگر شدیم خیام و کوزه‌ها

از شرابِ خودت در آن مهیا کنیم

عطار پس از این شرابِ ناب دوباره شوریده است

 به مقامِ فیضِ عشق رسیده است

صائب تبریزی فراموش‌مان شد

اما او به شهرِ پنجم رسیده است

همی یاران با هم بمانید، که از حالِ هم در نمانید 

که دنیا بی شما معنا ندارد، شما فخرِ هر زمانید

سعدی یک‌مرتبه از راه رسید و خیام گُل از گُلش شکُفت و از زبانِ او گفت

سعدی اینک به قدم رفت و به سر باز آمد

مفتیِ ملتِ اصحابِ نظر باز آمد…

شمس پیدا شد در شهرِ هفتم جانم

یاران هر طور شده این‌بار هم قانعش کنیم

مولانا از دور پیداست تنها نشسته است

قلبش هنوز از دوریِ شمس شکسته است

حافظ کار کارِ توست پیشِ جنابش شمس را ببر

ما هم کمی بعد می‌رسیم, تو برو زودتر

فقط طوری که مریدان نبینند باز؛ شمس را آزار ندهند و اشکُ و آه مولانا را در نیارند باز

همی یاران با هم بمانید، که از حالِ هم در نمانید

که دنیا بی شما معنا ندارد، شما فخرِ هر زمانید

تاریخ نگارش شعر: ۱۳۹۹/۲/۱۹

منبع:

مأموریت+/ شعرهای محمد کارگر مزرعه ملا

شما اینجا هستید: مأموریت+/ محمد کارگر مزرعه ملا/ دفتر شعر