هر انسان موفقی داستانی برای تعریف کردن دارد
داستانی از سرگذشت خود
البته همه ی انسان ها داستانی برای تعریف کردن دارند اما قاعده ی زندگی این است که مردم دوست دارند داستان زندگی افراد موفق را بشنوند، ببینند و یا بخوانند و در صحنه ی زندگی به این افراد اجازه ی بالا آمدن به سن*صحنه یا محل نمایش* داده می شود تا داستان خود را شرح دهند
بنابراین هر انسان موفقی داستانی از خود برای تعریف کردن دارد
داستانی که باعث شده است در زندگی مسیر خود را برای موفقیت و آینده ی پیشِ رویش انتخاب کند و در آن گام بردارد
این روزها در مورد هر انسان موفقی که محتوایی*متن، ویدیو، پادکست* را می خوانی، می بینی و یا می شنوی به هر حال متصل است به یک داستان که ریشه در علاقه و عشق آن فرد موفق به انجام کاری دارد
برخی از کودکی*تا ۱۱ سالگی* علاقه مند و عاشق کاری می شوند
برخی در نوجوانی*۱۲ تا ۱۷ سالگی*
برخی در جوانی*۱۸ تا ۴۰ سالگی*
برخی در میانسالی*۴۱ تا ۶۵ سالگی*
و برخی هم در سالخوردگی*۶۶ سالگی تا به بالا*
و به نظرم خوشبخت ترین ها آنهایی هستند که از کودکی، نوجوانی و جوانی به کار خود علاقه مند می شوند و آن را ادامه می دهند و به خوبی در آن می درخشند
داستان تو برای تعریف کردن چیست؟
آیا مانند یک فیلم سینمایی و یا سریال تلویزیونی آنقدر جذاب است که توجه دیگران را به خود جلب کند تا پای آن بنشینند و سکانس به سکانس آن را ببینند؟؛ اگر در مسیر موفقیت گام برداشته ای بی شک اینگونه است و تو نقشِ اصلیِ فیلمِ زندگیِ خودت را در صحنه ی زندگی بر عهده داری، فقط باید هنرِ بیانِ داستانِ زندگی و موفقیتِ خود را به زیبایی داشته باشی تا دیگران به آن توجه کنند و با تو آشنا شوند
اگر به موفقیتی رسیده باشی و داستان زندگی خود را هم داشته باشی، بهتر و بیشتر می توانی دیگران را تحت تأثیر قرار دهی و این تحت تأثیر قرار دادن باعث شناخت بیش از پیشِ تو می شود و هر چه دیگران شناخت بیشتری نسبت به تو داشته باشند کسب و کارت رونق بیشتری خواهد گرفت
البته این موضوع فقط به کسب و کار مربوط نمی شود، هر مأموریتی که در زندگی داشته باشی می تواند به وسیله ی تعریف کردنِ داستانِ زندگی ات و در نتیجه رسیدن به موفقیتی که آرزویش را داشته ای به کمک تو بیاید تا دیگران نسبت به تو شناخت پیدا کنند
یکی از رازهای موفقیت انسان های موفق داستان زندگی خود است که آنها برای تعریف کردن دارند، چراکه مردم به شنیدن داستان ها و قصه ها علاقه دارند و از قدیم داستان گویی و شنیدن داستان برای عموم مردم خوشایند بوده است و تمام حواس خود را معطوف به داستان می کنند، همه ی ما اینگونه هستیم، البته اگر داستان تأثیرگذار بیان شود
هر برندی برای خود داستانی دارند که به Brand Story معروف است، چه یک برند شخصی باشد، چه یک برند کسب و کار، چه برند یک محصول و انواع برندهای دیگر؛ در این میان و در عصر حاضر تعریف داستان برندِ شخصی نقل محافل شده است و این موضوع هر روز داغ و داغ تر می شود. در اینترنت در مورد این موضوع می توانی بیشتر تحقیق کنی و در نهایت داستان برند خودت، کسب و کارت و یا هر نوع کار دیگری که به آن مشغولی را به بهترین شکل خلق نمایی، آن را به شیوه های مختلف تولید محتوا تعریف کنی و نتایج بی نظیر آن را ببینی
اگر داستان جذاب و مفیدی داشته باشی، رسانه ها و مردم نیز به خوبی تو را پوشش می دهند تا بیشتر شناخته شوی، نمونه ی آن همین امشب در پایان اخبار ۲۰ و ۳۰ شبکه دو* دقیقه ۱۶ به بعد* بود که در بخش “بدون تعارف” مهمان این هفته آقای کمیل نظافتی بودند که به شخصه در مقابل ایشان سر تعظیم فرود می آورم
در آخر، خلاصه ای از داستان زندگی “کوبی برایانت”، فوق ستاره ی بسکتبال جهان که به زیبایی آن را شرح داده است را برایت مثال میزنم:
بسکتبال عزیزم!. از زمانی که جوراب های پدرم را در هم پیچیده و با آن شوت های لحظه ی آخرِ خیالی می زدم، در کنفرانس بی نظیر غرب می دانستم یک چیز واقعی است: “اینکه عاشق تو شده بودم”. عشقی چنان عمیق که به خاطرش هر چه داشتم، به تو دادم، از ذهن و بدنم تا روح و جانم. به عنوان یک پسر شش ساله که به شدت عاشقت بودم، هیچ وقت پایان راه را تصور نمی کردم. تنها خودم را در حال دویدن می دیدم، بنابراین دویدم، من در هر سالنی به دنبال هر توپ سرگردانی برای تو دویدم. تو از من جنگندگی خواستی و من قلبم را به تو دادم، چون چیزهای زیادی همراه آن بود. من با وجود عرق ها و آسیب ها بازی کردم، نه تنها برای اینکه چالش ها مرا فرا می خواندند، بلکه به این دلیل که تو من را فرا می خواندی. من هر کاری را به خاطر تو انجام دادم، چون وقتی کسی تا این حد باعث احساس زنده بودن در تو می شود، باید در مقابلش اینطور رفتار کنی. تو به یک پسر شش ساله، رویایِ لیکرز را دادی و من همیشه به این خاطر دوستت دارم، ولی نمی توانم بیشتر از این وسواس گونه دوستت داشته باشم. این آخرین قطره های توانم است که در این فصل ارائه می دهم. قلبم تحمل ضربات را دارد، ذهنم تحمل اذیت ها را دارد؛ اما بدنم می داند که دیگر وقت خداحافظی است و ایرادی ندارد. من آماده ی رها کردنت هستم. می خواهم بدانی که هر دو می توانیم آخرین لحظات باقیمانده را مزه مزه کنیم، خوبی ها و بدی ها را. ما به هم هر چه داشتیم را داده ایم و هر دو می دانیم، مهم نیست که من بعد از این چه می کنم. من همیشه همان کودکی خواهم ماند که جوراب های پدرش را به هم می پیچاند، سطل آشغال در گوشه ی اتاق، ۵ دهم ثانیه باقی مانده، توپ در دستانِ من : ۵…۴…۳…۲…۱. همیشه عاشقت هستم/ کوبی
۱۳۹۸/۱۱/۴
منبع:
مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا