آینه شو آینه
بر دلِ خود زن شراب
تا بشوی همچو من، بیشتر از این خراب
فاتحه ی عقل بخوان، تا ندهد هی جواب
عشق به میدان بیار، تا بدهد هی ثواب
شُربِ مدامِ منی، حافظِ جانِ منی
روح و روانِ منی
در تن و جانِ منی
این همه شیرین سخن
کار تو است نا که من
باز بگفتم و باز
آینه ام در تو من
آنِ منی، آنِ من
۱۳۹۶/۴/۹
پی نوشت:
کیست این پنهان مرا در جان و تن؛ کز زبان من همی گوید سخن!؟
این که گوید از لب من راز کیست؛ بنگرید این صاحب آواز کیست!؟
در من اینسان خود نمایی میکند؛ ادعای آشنایی میکند
کیست این گویا و شنوا در تنم!؟؛ باورم یارب نیاید کاین منم!/ عمان سامانی
بارها گفتهام و بار دگر میگویم؛ که منِ دلشده این ره نه به خود میپویم
در پسِ آینه طوطی صفتم داشتهاند؛ آنچه استادِ ازل گفت بگو میگویم.
آنکه در طرزِ غزل, نکته به حافظ آموخت؛ یارِ شیرین سخنِ نادرهِ گفتارِ من است.
بلبل از فیض گُل آموخت سخن ور نه نبود؛ این همه قول و غزل تعبیه در منقارش/ حافظ
کیست آن گوش که او می شنود آوازم؛ یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم؛ تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم/ مولانا
نیست در من جنبشی از ذاتِ من؛ اوست در من دم بدم جنبش فکن/ ؟
شعرهای مرتبط:
منبع:
مأموریت+/ شعرهای محمد کارگر مزرعه ملا