شور و شوق
1397-06-31
فرمانروا
1397-06-31

آن روزها

شاید دوران کودکی در مدرسه، بهایی بود که باید آن را در سر جلسه امتحانات می پرداختیم و حالا که بزرگ شده ایم مورد امتحانات خداوند قرار بگیریم. بی حکمت نیست که آن روزها درس می خواندیم و امتحان داشتیم و این روزها درس می خوانیم و امتحان پس می دهیم. آن روزها معلم ها به ما درس می دادند و ما امتحان پس، این روزها زندگی به ما درس می دهد و ما هر لحظه امتحان پس می دهیم. آن روزها معلم ها به ما می آموختند، این روزها زندگی به ما می آموزد. آن روزها معلم ها ما را تشویق و یا تنبیه می کردند، این روزها ندای انعکاس در کوه ما را تشویق و یا تنبیه می کند و یا این قانون که می گوید: “هر کنشی واکنشی دارد”، چه خوب و چه بد؛ به هر حال ما تا همیشه بر روی زمین نیستیم و باید روزی برای همیشه به کلاسی بالاتر عروج کنیم

و ایمان، وایمان و ایمان راهگشای راه پُر پیچ و خم هر یک از ماست

حرف های شاعرانه و شعار گونه ی آن دسته از کسانی که می گویند ایمان دیگر در زمانه ی ما کارساز نیست را بگذار کنار؛ این یک حقیقت است که ایمان همیشه راهگشا است و تاریخ انقضائی ندارد

و علم، و علم و علم یکی از گوهرهای یک دانه ی زندگی ست که با آن دستیابی به خواسته ها محقق می شود

توضیح بعضی چیزها کمی سخت است، مثلا: علم به تو عُمق می دهد و تو مانند دریا می شوی، “عمیق”، و خیلی چیزها را در دلت داری. عمیق بودن توست که باعث می شود تو خیلی چیزها را در دلت، در درون خودت داشته باشی و باز آرامش خودت را حفظ کنی؛ طوفانی هم که شوی هیچ کس جلودارت نیست، چون چیزهایِ از درون بزرگ اینگونه اند، مثل دریا، مثل تو که دلت دریاییست: پاک و زلال و عمیق

چند روز پیش خاطره ای از دفتر خاطراتم، توجه ام را به خود جلب کرد: “برای سفر و ماجراجویی دوباره آماده هستم، از صندلی جلویم دو جوان در حال سلفی گرفتن هستند. خواسته یا ناخواسته در تصویرم، در حافظه ی ناشناخته ی دو جوان به عنوان مسافری که فقط در اتوبوس نشسته است ثبت می شوم. من غریبه برای آنها و آنها غریبه برای من، اما در سال های خیلی دور همه از دو انسان: “آدم و حوا” خلق شده ایم، پس همه با هم آشناییم؛ اما چه چیز فاصله انداخته است میان این همه انسان؟، مرزبندی ها را چه کسی تعیین کرده است؟، این همه فاصله از چیست؟، وقتی می توان با “عشق” و “محبت” تمام فاصله ها را برداشت، چرا از هم دور شده ایم؟، آری، قدرت طلبان گرفتار این بازیمان کرده اند. تلویزیون، رادیو و یا شبکه های اجتماعی را روشن می کنیم، خبری از جنگ بی رحمانه ای به ما داده می شود، کودکان و مردم بی گناهی کشته شده اند و خانه هایی که در آنها زندگی جریان داشته است نیز ویران گشته اند. برخی می گویند به این خبرها نباید توجه داشت؟؛ من از آنها می پرسم: چرا؟، مگر ما انسان نیستیم؟، مگر احساس نداریم؟، بگذاریم همین احساسِ محبت و عشق مان را هم از ما بگیرند؟، دیگر انسان به چه چیز خودش افتخار کند؟، به دارایی مادیش؟ که چه شود؟

آیا زمان آن نرسیده است که انسان های ناهنجار به خود بیایند و دست از اشتباهات تکراری خود بردارند؟، تا کی بخش بدِ تاریخ تکرار شود؟، تا کی جنگ برای مشتی خاک بیشتر، تا کی جنگ برای پیروزی محالِ باطل بر علیه حق؟، تا کی مظلوم کشی و تجاوز، چرا عده ای انسان خود را بدتر از حیوان می پندارند، درنده و بی رحم که حتی به همنوع خود، مخصوصا به کودکان و مردم بی گناه هم رحم نمی کنند؟، چه نصیبی خواهند برد از این؟، در نهایت چه به دست می آورند؟؛ هیچ، جز نامی ننگ و خوشحالی شیطان رجیم، جز اینکه برای آیندگان آن کشور متجاوز مایه ی شرمندگی هستند، امان از حماقت بشر و خاموشی بشر.

همه ی ما در مسیر موفقیت با دنیای واقعی سروکار داریم که بخشی از آن دست ما نیست و دیگران سبب ساز آن هستند، دیگرانی که بویی از انسانیت نبرده اند و شیطان قلبشان را تسخیر کرده است، مانند کسانی که سد راه امام حسین(ع) شدند و او و یارانش را به شهادت رساندند.

آن روزها گذشتند، این روزها نیز می گذرند، به هر حال زندگی چه با مادیات و چه بدون آنها نیز می گذرد و تنها دارایی اصیلِ من و تو در این روزها، مادی نیست، بلکه عشق و محبت ماست به هم؛ به هر انسانی که با او روبرو می شویم به عنوان جزئی مهم از خانواده ی بزرگ و جهانی خود نگاه کنیم و در مقابل آنها که انسانیت را به بازی گرفته اند و می گیرند موضع درستی بگیریم تا متوجه شوند ما انسان های بیداری هستیم و با تبلیغات به ظاهر زیرکانه ی رسانه ای آنها هیپنوتیزم نشده ایم.

۱۳۹۷/۶/۳۱

منبع:

مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا

کمپین"دست های مهربان" سایت مأموریت+.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *