عصرِ جدیدِ زندگیِ تو چه زمانی آغاز می شود؟
1398-04-28
چگونه کار و یا شغل خود را به تفریح تبدیل کنیم تا هم درآمد بیشتری داشته باشیم و هم متوجه گذر زمان نشویم؟
1398-04-28

هدیه

می دانست امشب قرار است آنچه آموخته است را شرح دهد

و امروز برای آموزشِ درسی های مهمی به دلِ طبیعت رفته بود

چیزِ دیگری به شب باقی نمانده بود، از کوچه باغ های انار و دیوارهای کاهگلی گذشت و خود را به کلبه ی “پیرِ فرزانه” رساند

پیرِ فرزانه ای که استادِ او در زندگی شده بود تا راز و رمز های موفقیت و خوشبختی را به او بیاموزاند

پشتِ در ایستاده بود

پشتِ درِ کلبه ای که پیرمردی در آن زندگی می کرد که زندگیِ او را تغییر داده بود، او همیشه آرزویش این بود استادی داشته باشد که ماهیتِ زندگی را به خوبی درک کرده باشد و اَسرارِ موفقیت را با او در میان بُگذارد

در زد

و به آرامی واردِ کلبه شد

لبخندِ گرمِ پیرِ فرزانه همیشه موقعِ ورود پذیرای او بود، انگار به چشمِ فرزندِ خود به او نگاه می کرد و بارها به گونه های مختلف شنیده بود:”تو آخرین شاگردِ من هستی، وقتی از آموختن سیراب شدی باید از این جهان بروم”

پیرِ فرزانه به او گفت: خُب، تعریف کن، امروز از طبیعت چه نتیجه ای گرفتی؟

همانطور که به پاسخِ سوال فکر می کرد، رویِ صندلیِ چوبی روبروی استاد نشست، چشم هایش را بست و به فکر فرو رفت

گفت: “طبیعت به رُشد فکر می کند، شرایطش مهیا باشد به رشدِ خود ادامه می دهد، درختان و گیاهان انرژی خود را از خورشید می گیرند و درختانِ تنومند مکانِ زندگیِ پرندگان و جانورانِ مختلفی هستند”

– ریشه ها، از ریشه ها چه آموختی؟

– – ریشه ها عاملِ تغذیه و نگهداری درختان و گیاهان هستند، اگر نباشند وجودِ آنها بی معنا می شود، کوچکترین باد آنها را به زمین می اندازد و نتیجه ی سال ها رُشدِ آنها با یک باد به باد میرود

پیرِ فرزانه لبخندی زد، سر خود را به نشانه ی تأیید تکان داد و گفت: آفرین، آفرین

– و هدیه ی رشد چیست؟

– – سرسبزی و پُر ثمر بودن

– اوهم، خوب بود؛ حال سعی کن آنچه آموخته ای را به زندگی خودت بسط دهی و از آنها به درستی استفاده کنی

با اینکه حواسِ پیرِ فرزانه همیشه به زمانِ حال بود و در لحظه زندگی می کرد اما بیشترِ وقت ها او را در فکرهای عمیق می دید، نمی دانست در کدام یک از دالان های اَسرارآمیزِ کشفِ حقایق در حالِ عبور است و این موضوع برایش خیلی هیجان انگیز بود

سعی می کرد زیاد مزاحمت به خرج ندهد و او را در اقیانوسِ افکارش تنها بُگذارد، خوب می دانست استادش دریانوردِ ماهری است و همیشه در این ماجراجویی ها به کشفِ جدیدی می رسد و آن را در زمانِ خودش برایش تعریف می کند

دو فنجان چای ریخت، یکی را بر روی میز کنارِ استاد گذاشت و دیگری را با خود به میز دیگری بُرد

نشست تا خستگی در کند، به آرامی گردنبندِ خود را در آورد و آن را روی میز گذاشت

استاد برای یادآوریِ موضوعی مهم، هدیه ی با ارزشی را به او داده بود و این گردنبند آن هدیه بود

هدیه ای که همیشه همراهِ او باشد و تداعی کننده ی درسِ حکیمانه ای باشد که به او آموخته بود

به او گفته بود:

انجام درستِ هر کار هدیه ای به همراه دارد

هدیه ی آموزش، آگاهی است

هدیه ی آگاهی، حرکت است

هدیه ی حرکت، زندگی در لحظه است

هدیه ی زندگی در لحظه، شادی ست

هدیه ی شادی، پُر انرژی بودن است

هدیه ی پُر انرژی بودن، ورزش است

هدیه ورزش، سلامتی ست

هدیه ی بخشش، آرامش است

هدیه ی توکل به خداوندِ بزرگ، امیدوار بودن است

هدیه ی امیدوار بودن، تلاش است

هدیه ی تلاش، پشتکار است

هدیه ی پشتکار، رسیدن به خواسته هاست

هدیه ی عشقِ و محبت بی چشم داشت به دیگران، دوستی است

هدیه ی دوستی، همزبانی است

هدیه ی همزبانی، همراهی است

هدیه مهربانی، محبت دیدن است

هدیه ی کمک به دیگران، یاری شدن است

هدیه ی افکاری زیبا، جسم و زندگیِ زیبا داشتن است

هدیه ی فکر کردن، سنجیده سخن گفتن و عاقلانه کاری را انجام دادن است

هدیه ی قناعت، بی نیازی است

هدیه ی شکرگزاری، به آرامش رسیدن و بیشتر شدنِ آن نعمت هاست

هدیه ی آرامش، خوشبختی است

و هدیه ی خوشبختی، به معنای واقعی زندگی کردن است

فکر نکن هر کار خوبی که انجام داده ای و یا انجام می دهی بی پاسخ می ماند، نه اینگونه نیست؛ فهرستی که آنها را گفتم و تو آنها را نوشتی برخی از چیزهایی بودند که آنها را برایت گفتم. بله، در این دنیا انجام درستِ هر کار هدیه ای به همراه دارد، ممکن است در برخی موارد در آن لحظه آن هدیه را دریافت نکنی، اما شک نکن در زمانی که واقعا به آن هدیه نیاز داشته باشی آن هدیه از طرفِ کسی که این قانون را در دنیا تصویب کرده است*خداوند* به تو تقدیم می شود. تا به حال چند نفر را دیده ای که سازِ ناله شان کوک باشد اما زندگیِ عالی داشته باشند؟، چند نفر را دیده ای که به آموزش پشت کرده باشند اما به موفقیتِ بزرگی رسیده باشند؟. افرادی که عطشِ موفقیت دارند به خوبی با این موضوعات آشنا هستند، به خاطرِ همین است که همیشه در زندگی رویِ موجِ مثبتی قرار دارند و همیشه کارهای درست را در زندگیِ خود انجام می دهند: “درست می آموزند، درست فکر می کنند، درست قدم برمی دارند و به مرورِ زمان به خواسته هایشان یکی پس از دیگری می رسند و همچنین در دنیا تأثیر مثبتی را از خود بجا می گذارند”.

همانطور که فنجانِ چای را به آرامی می نوشید و به گردنبند نگاه می کرد، این گفته ها در ذهنش مرور می شدند.

– – – – – –

پی نوشت:

برگی از کتابی که در حال نوشتنِ آن هستم و به احتمالِ زیاد نامِ این کتاب”اکسیرِ اعظم” نام خواهد گرفت را در بالا مطالعه نمودید. این چهارمین کتابی است که بعد از  کتاب های”۱- ذهن های بسته؛ ذهن های باز، ۲- مأموریت، ۳- خصوصیات یک مأموریتی” در حال نوشتنِ آن هستم؛ یک رمانِ بسیار بلند و طولانی از جوانی است که در تلاش برای رسیدن به موفقیت و خوشبختی می باشد و با استادی که من آن را “پیرِ فرزانه” نامیده ام آشنا می شود که زندگی او را به کُلی متحول می کند و در نهایت او را به خواسته هایش در زندگی می رساند. هر چند ۳ کتابی که قبلا نوشته ام را خیلی دوست دارم و بر روی زندگی خوانندگان آنها بسیار تأثیرگذار خواهند بود اما برای کامل کردنِ این کتاب سر از پا نمی شناسم، البته فکر نکنم به این زودی ها نوشتنش تمام شود، چون خودم نقشِ آن جوان را دارم و باید خیلی چیزها را یاد بگیرم تا بتوانم آنها را به این رمان اضافه کنم. تعدادی از شما عزیزان گفته بودید: “جنسیت جوانِ داستان مشخص نشود تا خوانندگانِ کتاب، چه مرد و چه زن خود را جای آن جوان بُگذارند و به خوبی با شخصیت اصلی رمان همزادپنداری کنند”، به خاطر همین بجای نام شخصیت اصلی داستان از “او” و “جوان” در طول کتاب بسیار استفاده شده است. به لطف محبت هایتان برای همراهی در این سال ها و یادآوری مقاله ی “پیرِ فرزانه” قسمتی از این کتاب را گلچین کردم و در این مقاله برای شما عزیزان گذاشتم تا از آموزه های آن بهره مند شوید/ سپاس از همراهیتان.

۱۳۹۸/۴/۲۸

منبع:

مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا

کمپین"دست های مهربان" سایت مأموریت+.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *