عُمق خاطره ها:
گاهی میروم به جایی که روزی در آن می زیستم: سر کلاس درس، سمت دیوار، میز هفتم یا هشتم، بر روی نیمکتی که پُر است از یادگاری های کنده کاری شده و نوشته شده بچه های سال پیش نشسته ام و کیفم در جا میزی است و مداد پاک کن داری در دستم و دفتری با خط های آبی که در آن چیزهایی که معلم گفته را با دست خط بدم نوشته ام که غلط املایی در آن زیاد است. معلمم افکارش را بر روی “تخته سیاه” آورده و هنوز به این موضوع پی نبرده ام که چرا به آن می گویند تخته سیاه؟ چرا که از کلاس اول دبستان تا دوم دبیرستان تخته سیاه کلاس ها همیشه سبز بود. خلاصه بعد از چند دقیقه شروع می کند به پاک کردن آنچه نوشته است و لحظه ای ضرات خاک گچ در هوا پخش می شود و در هوا می پیچد و…
۱۳۹۰/۱۰/۲۳
منبع:
مأموریت+/ مقالات محمد کارگرمزرعه ملا