در مسیر موفقیت تفاوت الگو داشتن با تقلید کردن از دیگران در چیست؟
1398-06-22
آرشیو خبرهای شرکت نامداران پارس ایساتیس
1398-06-22

آسمانی ها

سالها بود می خواستم بدانم که چرا امام حسین(ع) اینقدر مقام بالایی دارد؟

این همه شور و حال و های و هوی در محرم برای چیست؟

چه عشق و ارادتی دیگران را پای پیاده از هر کجای جهان به کربلا می کشاند؟

چرا این ماه و ستاره های همراهش در آسمان فکرها روشنایی بخش هستند و هر روز بر افراد بیشتری همچون ستارگان راهنما راه را به آنها نشان می دهند؟

آیا صرفا به خاطر آن اتفاقاتی که در کربلا بر امام حسین(ع) و یارانش افتاده است این همه شور و حالِ مردمی در محرم وجود دارد؟

و یا دلایل مهمتری هم هست که پنهان مانده است و به درستی گفته نشده است تا امام حسین(ع) را به درستی بشناسم؟

چرا دکتر علی شریعتی گفته است:

“متأسفانه جهان بینی ما آنقدر کوچک است که تمام عاشورا تازه از روز تاسوعا شروع می شود و بعدازظهر فردا هم تمام می شود و بعد دیگر در تاریخ خبری نیست، تا روز چهلم، که باز اربعین است و شله ای و بعد قضیه تمام می شود تا سال بعد یعنی یک روز و نیم طول می کشد.

حسین ضعیفی که باید برای او گریست نبود، آموزگار بزرگ شهادت اکنون برخاسته است تا به همه آنها که جهاد را تنها در توانستن مى ‏فهمند و به همه آنها که پیروزى بر خصم را تنها در غلبه، بیاموزد که شهادت نه یک باختن که یک انتخاب است، انتخابى که در آن، مجاهد با قربانى کردن خویش در آستانه معبد آزادى و محراب عشق، پیروز مى ‏شود و حسین وارث آدم که به بنى ‏آدم زیستن داد و وارث پیامبران بزرگ که به انسان چگونه باید زیست را آموختند.

دیدم عده ای مرده متحرک که بر زنده ی همیشه جاوید عزاداری می کردند

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود، افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند”

چرا مولانا سروده است:

روز عاشورا همه اهل حلب؛ باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم؛ ماتم آن خاندان دارد مقیم

ناله و نوحه کنند اندر بکا؛ شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلم ها و امتحان؛ کز یزید و شمر دید آن خاندان

نعره‌هاشان می‌رود در ویل و وشت؛ پُر همی‌گردد همه صحرا و دشت

یک غریبی شاعری از ره رسید؛ روز عاشورا و آن افغان شنید

شهر را بگذاشت و آن سوی رای کرد؛ قصد جست و جوی آن هیهای کرد

پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد؛ چیست این غم بر که این ماتم فتاد

این رئیس زفت باشد که بمرد؛ این چنین مجمع نباشد کار خرد

نام او و القاب او شرحم دهید؛ که غریبم من شما اهل دهید

چیست نام و پیشه و اوصاف او؛ تا بگویم مرثیه ز الطاف او

مرثیه سازم که مرد شاعرم؛ تا ازینجا برگ و لالنگی برم

آن یکی گفتش که هی دیوانه‌ای؛ تو نه‌ای شیعه عدو خانه‌ای

روز عاشورا نمی‌دانی که هست؛ ماتم جانی که از قرنی بهست

پیش مؤمن کی بود این غصه خوار؛ قدر عشق گوش عشق گوشوار

پیش مؤمن ماتم آن پاک‌روح؛ شهره‌تر باشد ز صد طوفان نوح

چرا شاعر محترمی که در شعر بالا در جستجوی ماجراست توسط افرادی که خود را دوستداران و عزاداران حسین(ع) می دانند دیوانه و عدو خطاب می شود در صورتی که مشخص است این شاعر مرد حق است و به دنبال حقیقت می گردد و قصد بدی ندارد

چرا مولانا وقتی در جریان ماجرای امام حسین(ع) قرار می گیرد و آن را به درستی متوجه می شود، در شعر پایین دیدگاه تندی به اینگونه عزاداران دارد؟:

گفت آری لیک کو دور یزید؛ کی بدست این غم چه دیر اینجا رسید

چشم کوران آن خسارت را بدید؛ گوش کران آن حکایت را شنید

خفته بودستید تا اکنون شما؛ که کنون جامه دریدیت از عزا

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان؛ زانک بد مرگیست این خواب گران

روح سلطانی ز زندانی بجست؛ جامه چه درانیم و چون خاییم دست

چونک ایشان خسرو دین بوده‌اند؛ وقت شادی شد چو بشکستند بند

سوی شادروان دولت تاختند؛ کنده و زنجیر را انداختند

روز ملکست و گش و شاهنشهی؛ گر تو یک ذره ازیشان آگهی

ور نه‌ای آگه برو بر خود گری؛ زانک در انکار نقل و محشری

بر دل و دین خرابت نوحه کن؛ که نمی‌بیند جز این خاک کهن

ور همی ‌بیند چرا نبود دلیر؛ پشتدار و جانسپار و چشم‌سیر

در رخت کو از می دین فرخی؛ گر بدیدی بحر کو کف سخی

آنک جو دید آب را نکند دریغ؛ خاصه آن کو دید آن دریا و میغ

شعر بالای مولانا از این جمله شهید “رئیسعلی دلواری” در این سکانس ماندگار که در ادامه قرار دارد دور نیست و کاملا مشخص است که کدام عزاداران در آن زمان و هم اکنون مخاطب مولانا هستند:

شهید مرتضی مطهری نیز گفته است: اگر مرگ به صورت شهادت باشد واقعا یک موفقیت است برای شهید؛ جشن و شادمانی دارد؛ لهذا سید بن طاووس می گوید: اگر نبود که دستور عزاداری به ما رسیده است، من روز شهادت ائمه را جشن می گرفتم.

چرا اندیشمندان بزرگ جهان، حسین(ع) را به خوبی شناخته اند و مُهر باطل بر این دیدگاه که “امام حسین(ع) به خاطر خواسته های دنیا برخاسته بود” زده اند:

“چارلز دیکنز”- نویسنده معروف انگلیسى که برجسته‌ترین رمان‌نویس عصر ویکتوریا و یک فعال اجتماعی توانمند بود. به عقیدهٔ جیمز جویس نویسندهٔ بزرگ معاصر، از شکسپیر به این سو، دیکنز تأثیرگذارترین نویسنده در زبان انگلیسی بوده‌است. وی در پاسخ به کسانی که قیام امام حسین علیه السلام را مادی می‌پندارند این‌گونه پاسخ می‌دهد: اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته‏‌هاى دنیایى بود، من نمی‏ فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟، پس عقل چنین حکم می نماید که او فقط به خاطر اسلام فداکارى خویش را انجام داد.

بهترین درسی که از تراژدی کربلا می‌گیریم این است که حسین و یارانش به خدا ایمان استوار داشتند. آنها با عمل خود روشن کردند که تفوّق عددی در جایی که حق و باطل روبه‌رو می‌شوند اهمیّت ندارد و پیروزی حسین با وجود اقلیّتی که داشت باعث شگفتی من است/ توماس کارلایل- دانشمند انگلیسی

“جان استون”- ایران‌شناس و نویسنده آمریکایی در مورد عشق به امام حسین علیه السلام می‌گوید: آیا انسانی یافت می‌شود چنین شخصیت نمونه‌ای را که تاکنون در هیچ دینی شبیه او متولد نشده‌ را دوست نداشته باشد؟، او سومین مشعل‌دار اسلام بعد از جدش پیامبر(ص) و پدرش امیرالمؤمنین است و در حفظ و پاسبانی از عقیده‌اش خود را فدا کرد و اگر امام حسین(ع) قیام نمی‌کرد اسلام منحرف گشته و پس از آن زاویه انحراف بزرگتر و شامل همه ادیان الهی می‌شد و دیگر بر روی زمین دینی باقی نمی‌ماند. به عقیده استون، در حقیقت حرکت امام حسین(ع) یک حرکت معنوی و برای جلوگیری از انحراف دین جدش پیامبر(ص) بود.

خلاصه مقصود این بود که متوجه شوم بزرگی امام حسین(ع) از چه چیز است که هر کس به نوع خاصی به او ارادت دارد؟، عده ای به قول دکتر علی شریعتی فقط ظاهر ماجرا را دیده اند، آن سختی ها و زخم ها را و به یک عزاداری چند روزه با شور و حال شدید اکتفا می کنند و بس و دیگر راه و روش امام حسین(ع) را در طول روزهای عمر خود ادامه نمی دهند تا محرم سال بعد که تکرار کنند عزاداری خود را، عده ای هم اصل ماجرا را متوجه شده اند و راه امام حسین(ع) نه فقط در محرم بلکه در تمام طول روزهای عمر خود را ادامه می دهند، عده ای نیز هم عزاداری می کنند و هم راه و روش امام حسین(ع) را در زندگی خود ادامه می دهند.

اما اصل ماجرا چیست؟ چرا امام حسین(ع) اینقدر اول از همه برای خداوند عزیز است و بعد برای دوستداران واقعیش؟، چه چیز از او قهرمانی ساخته است که فراموش نمی شود و یارانش نیز؟

در جستجوهایم برای پاسخ این سوالات به یک شاعر به نام”عمان سامانی” رسیدم که در “گنجینه الاسرار” خود، به اصل و سرچشمه ی ماجرای امام حسین(ع) پرداخته است، پاسخگوی پرسش های بالاست، در نهایت متوجه سرمنشأ ماجرا شدم؛ قسمت های مهم این شعر عظیم اینهاست:

گوید او چون شاهدی صاحب جمال*منظور خداوند استحسن خود بیند به سرحد کمال

از برای خودنمایی صبح و شام؛ سر برآرد گه ز روزن گه ز بام

با خدنگ غمزه صید دل کند؛ دید هرجا طایری بسمل کند

گردنی هر جا درآرد در کمند؛ تا نگوید کس اسیرانش کمند

لاجرم آن شاهد بالا و پست؛ با کمال دلربایی در الست

جلوه‌اش گرمی بازاری نداشت؛ یوسف حسنش خریداری نداشت

غمزه‌اش را قابل تیری نبود؛ لایق پیکانش نخجیری نبود

عشوه‌اش هرجا کمند انداز گشت؛ گردنی لایق نیامد، بازگشت

ما سوی آیینۀ آن رو شدند؛ مظهر آن طلعت دلجو شدند

پس جمال خویش در آیینه دید؛ روی زیبا دید و عشق آمد پدید

مدتی آن عشق بی نام و نشان؛ بد معلق در فضای بیکران

دلنشین خویش مأوائی نداشت؛ تا در و منزل کند جایی نداشت

بهر منزل بیقراری ساز کرد؛ طالبان خویش را آواز کرد

چونکه یکسر طالبانرا جمع ساخت؛ جمله را پروانه خود را شمع ساخت

جلوه‌ای کرد از یمین و از یسار؛ دوزخی و جنتی کرد آشکار

جنتی خاطر نواز و دلفروز؛ دوزخی دشمن گداز و غیر سوز

پرده‌ای کاندر برابر داشتند؛ وقت آمد پرده را بر داشتند

ساقئی با ساغری چون آفتاب؛ آمد و عشق اندر آن ساغر شراب

پس ندا داد او نه پنهان، برملا؛ کالصلا ای باده خواران الصلا

همچو این می خوشگوار و صاف نیست؛ ترک این می گفتن از انصاف نیست

حبذا زین می که هر کس مست اوست؛ خلقت اشیا مقام پست اوست

هرکه این می خورد جهل از کف بهشت؛ گام اول پای کوبد در بهشت

جملۀ ذرات از جا خاستند؛ ساغر می را ز ساقی خواستند

بار دیگر آمد از ساقی صدا؛ طالب آن جام را بر زد، ندا

ای که از جان طالب این باده‌یی؛ بهر آشامیدنش آماده‌یی

گرچه این می را دوصد مستی بود؛ نیست را سرمایۀ هستی بود

از خمار آن حذر کن کاین خمار؛ از سرمستان برون آرد دمار

در دو رنج و غصه را آماده شو؛ بعد از آن آمادۀ این باده شو

این نه جام عشرت این جام و لاست؛ درد او در دست و صاف او بلاست

بر هوای او نفس هر کس کشید؛ یک قدم نارفته پا را پس کشید

سرکشید اول به دعوی آسمان؛ کاین سعادت را بخود بردی گمان

ذره‌یی شد ز آن سعادت کامیاب؛ ز آن بتابید از ضمیرش آفتاب

جرعه‌یی هم ریخت ز آن ساغر بخاک؛ ز آن سبب شد مدفن تن های پاک

تر شد آن یک را لب این یک را گلو؛ وز گلوی کس نرفت آن می فرو

فرقه‌ی دیگر به بو قانع شدند؛ فرقه‌یی از خوردنش مانع شدند

بود آن می از تغییر در خروش؛ در دل ساغر چو می در خم بجوش

چون موافق با لب همدم نشد؛ آنهمه خوردند و اصلا کم نشد

باز ساقی برکشید از دل خروش؛ گفت ای صافی دلان درد نوش

مرد خواهم همتی عالی کند؛ ساغر ما را ز می خالی کند

انبیا و اولیا را بانیاز؛ شد بساغر، گردن خواهش دراز

جمله را دل در طلب چون خم بجوش؛ لیک آن سر خیل مخموران خموش

سر ببالا یکسر از برنا و پیر؛ لیک آن منظور ساقی سر بزیر

هریک از جان همتی بگماشتند؛ جرعه‌یی از آن قدح برداشتند

باز بود آن جام عشق ذوالجلال؛ همچنان دردست ساقی مال مال

جام بر کف منتظر ساقی هنوز؛ اللّه اللّه غیرت آمد غیر سوز

ساقیا لبریز کن ساغر ز می؛ انتظار باده خواران تا بکی

تازه مست جورکش را دور کن؛ می بساغر تا بخط جور کن

می به شط بصره و بغداد ده؛ نی بخط بصره و بغداد ده

شط می را جز شناور بط نیم؛ از حریفان فرودین خط نیم

باز ساقی گفت تا چند انتظار؛ ای حریف لاابالی سر برآر

ای قدح پیما درآ، هوئی بزن؛ گوی چوگانت سرم، گوئی بزن

چون بموقع ساقیش درخواست کرد؛ پیر می خواران ز جا قدراست کرد

زینت افزای بساط نشأتین؛ سرور و سر خیل مخموران حسین

گفت آنکس را که میجویی منم؛ باده خواری را که می گویی منم

شرط هایش را یکایک گوش کرد؛ ساغر می را تمامی نوش کرد

باز گفت از این شراب خوشگوار؛ دیگرت گر هست یک ساغر بیار

دیگر از ساقی نشان باقی نبود؛ ز آنکه آن می خواره جز ساقی نبود

خود بمعنی باده بود و جام بود؛ گر بصورت رند درد آشام بود

شد تهی بزم از منی و از تویی؛ اتحاد آمد، بیکسو شد دویی

از شعر بالا می توان متوجه شد امام حسین(ع) قبل از آمدن به زمینِ خاکی با خدا به وحدت رسیده بود و امتحان خود را هم برای اثبات این وحدت بر روی زمین پشت سر گذاشت و در عمل به ما ثابت کرد برای مسیر خدا هر کار درستی که بشود را انجام می دهد و از هیچ چیز ترسی ندارد

او پیامبر نبود، او یک امام بود، او بزرگترین مشعلدار اسلام در زمان خویش بود برای مبارزه با تاریکی ها، برای برپایی عدالت اسلامی و ایستادگی و مبارزه در برابر ظلم، در این مسیر مشعل اسلام را همراه داشت تا خاموش نشود، باید کاری انجام می داد تا آنچنان این مشعل نورانی روشن بماند که تاریخ فراموش نکند که در راه اسلام و خداوند چه فداکاری هایی باید بشود و وقت اثبات در این امتحان در کربلا فرا رسیده بود:

باز گوید رسم عاشق این بود؛ بلکه این معشوق را آیین بود

چون دل عشاق را در قید کرد؛ خودنمایی کرد و دل ها صید کرد

امتحانشان را ز روی سرخوشی؛ پیش گیرد شیوۀ عاشق کشی

در بیابان جنونشان سر دهد؛ ره بکوی عقلشان کمتر دهد

دوست میدارد دل پُر دردشان؛ اشک های سرخ و روی زردشان

چهره و موی غبار آلودشان؛ مغز پُر آتش، دل پُر دودشان

دل پریشانشان کند چون زلف خویش؛ زآنکه عاشق را دلی باید پریش

خم کند شان قامت مانند تیر؛ روی چون گلشان کند همچون زریر

یعنی این قامت کمانی خوشترست؛ رنگ عاشق زعفرانی خوشترست

جمعیتشان در پریشانی خوش‌ست؛ قوت، جوع و جامه، عریانی خوش‌ست

خود کند ویران، دهد خود تمشیت؛ خود کشدشان باز خود گردد دیت

تا گریزد هر که او نالایق‌ست؛ درد را منکر، طرب را شایق‌ست

تا گریزد هرکه او ناقابل‌ست؛ عشق را مکره هوس را مایل‌ست

و آنکه را ثابت قدم بیند براه؛ از شفقت می‌کند بروی نگاه

اندک اندک می کشاند سوی خویش؛ میدهد راهش بسوی کوی خویش

بدهدش ره در شبستان وصال؛ بخشد او را هر صفات و هر خصال

متحد گردند با هم این و آن؛ هر دو را مویی نگنجد در میان

می نیارد کس بوحدتشان شکی؛ عاشق و معشوق می گردد یکی

این بود ماجرا: امام حسین(ع) بزرگترین سختی ها را تحمل کرد تا اسلام واقعی، باقی بماند و منحرف نشود، او آن زمان که می الهی را نوشید که هیچکس نتوانست آن را کامل بنوشد

بر هوای او نفس هر کس کشید؛ یک قدم نارفته پا را پس کشید

سرکشید اول به دعوی آسمان؛ کاین سعادت را بخود بردی گمان

ذره‌یی شد ز آن سعادت کامیاب؛ ز آن بتابید از ضمیرش آفتاب

جرعه‌یی هم ریخت ز آن ساغر بخاک؛ ز آن سبب شد مدفن تن های پاک

تر شد آن یک را لب این یک را گلو؛ وز گلوی کس نرفت آن می فرو

فرقه‌ی دیگر به بو قانع شدند؛ فرقه‌یی از خوردنش مانع شدند

چون موافق با لب همدم نشد؛ آنهمه خوردند و اصلا کم نشد

باز ساقی برکشید از دل خروش؛ گفت ای صافی دلان درد نوش

مرد خواهم همتی عالی کند؛ ساغر ما را ز می خالی کند

انبیا و اولیا را بانیاز؛ شد بساغر، گردن خواهش دراز

متوجه بود شرط نوشیدن آن می الهی چه چیزهایی ست

گرچه این می را دوصد مستی بود؛ نیست را سرمایۀ هستی بود

از خمار آن حذر کن کاین خمار؛ از سرمستان برون آرد دمار

در دو رنج و غصه را آماده شو؛ بعد از آن آمادۀ این باده شو

این نه جام عشرت این جام و لاست؛ درد او در دست و صاف او بلاست

اما تنها فردی بود که بی آنکه ادعا کند

جمله را دل در طلب چون خم بجوش؛ لیک آن سر خیل مخموران خموش

سر ببالا یکسر از برنا و پیر؛ لیک آن منظور ساقی سر بزیر

آن را کامل نوشید و بعد به ساقی گفت اگر هست باز هم بیاور

پیر می خواران ز جا قد راست کرد

زینت افزای بساط نشأتین؛ سرور و سر خیل مخموران حسین

گفت آنکس را که میجویی منم؛ باده خواری را که می گویی منم

شرط هایش را یکایک گوش کرد؛ ساغر می را تمامی نوش کرد

باز گفت از این شراب خوشگوار؛ دیگرت گر هست یک ساغر بیار

“واشنگتن اروینگ”- مورخ شهیر آمریکایی در تمجید و ستایش از شخصیت و قیام سید و سالار شهیدان(ع) می­‌نویسد: برای امام حسین(ع) ممکن بود که زندگی خود را با تسلیم شدن به اراده یزید نجات بخشد، لیکن مسؤولیت پیشوایی و نهضت نجات بخش اسلام اجازه نمی­‌داد که او یزید را به عنوان خلافت بشناسد، لذا خود را برای هر ناراحتی و فداکاری برای رها ساختن اسلام از چنگال بنی­‌امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان و روی ریگ‌های تفتیده عربستان، روح حسین(ع) فناناپذیر است. ای رهبر نمونه شجاعت و ای شهسوار من ای حسین(ع).

– – –

پی نوشت:

تحجّر در مقابل غرب و تعصّب بیجا در مقابل غرب که بگوییم هر چه از غرب می‌آید، هر چه باشد غلط است، نه، این را ما نمی گوییم و قبول نداریم/ مقام معظم رهبری

۱۳۹۸/۶/۲۲

منبع:

مأموریت+/ مقالات محمد کارگر مزرعه ملا

منابع:

کتاب حسین وارث آدم/ دکتر علی شریعتی

سایت شهید مطهری ۱

سایت باشگاه خبرنگاران جوان

گنجور

کمپین"دست های مهربان" سایت مأموریت+.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *